اولین پیش همایش ملی «تصوف و شاخصه ها و نقدها» با سخنرانی اساتید حجت الاسلام و المسلمین محمدتقی سبحانی، حجت الاسلام و المسلمین خسروپناه و دکتر سید یحیی یثربی و همچنین با حضور اساتید حوزه و دانشگاه و سایر علاقمندان برگزار گردید.
برای دانلود فایل صوتی اولین پیش همایش ملی تصوف شاخصه ها و نقدها روی این متن کلیک کنید.
متن پیاده شده این جلسه:
استاد سبحانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
أعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الأرضین عجل الله تعالی فرجه الشریف
عرض سلام و خیر مقدم داریم خدمت اساتید محترم، محققان ارجمند و از حضور گرم و صمیمانهی آنها تشکر میکنیم و همینطور از دو برادر بزرگوار استادان ارجمند جناب آقای دکتر یثربی و جناب حجة الإسلام والمسلمین جناب خسروپناه که قبول زحمت کردند و دعوت همایش را پذیرفتند و بسیار متشکریم و امیدواریم که ان شاءالله در ادامهی این مسیر هم این دو بزرگوار و هم سایر اساتید محترم ما را یاری کنند.
همانطوری که اشاره شد همایش تصوف، شاخصهها و نقدها بخشی از فعالیت کارگروهی است که به موضوع تصوف میپردازد و در دفتر تبلیغات اسلامی با تصویب هیئت امنای دفتر حدود سه سال است که آغاز به کار کرده است. هدف از همایش همانطوری که دبیر محترم همایش حاج آقای پاکدل اشاره کردند بررسی عالمانه و دقیق پدیدهای است که هم جنبهی تاریخی و هم جنبهی معرفتی دارد و امروز به عنوان یک بخشی از فرهنگ ما، خورده فرهنگ ایرانی و اسلامی مطرح است. من این نکته را تأکید کنم و قبلاً هم اشاره کردیم در هدف این همایش، همایش کاملاً جنبهی علمی دارد و البته رویکرد انتقادی دارد به دلیل اینکه احساس میکنیم بررسی انتقادی این پدیده میتواند به درستی انتخاب و به درستی رویکرد همهی ما کمک کند. هم مسئولان فرهنگی و غیرفرهنگی کشور که به هر حال با این پدیده در گوشه و کنار کشور مواجه هستند و هم برای مسئولان فرهنگی که دغدغهمند مبانی اعتقادی و رفتاری جامعه هستند و هم محققانی که دوست میدارند در این عرصه ورود کنند و ابعاد موضوع را بکاوند بررسی انتقادی ماجرای تصوف میتواند مفید و مؤثر باشد.
من به اختصار چارچوبی را عرض میکنم که در واقع چارچوب همایش ماست و بعد ان شاءالله فرصت را در اختیار استادان بزرگوار قرار میدهیم که ما را بهرمند کنند. وقتی ما از تصوف سخن میگوییم باید توجه کنیم که واژهی تصوف و این عنوان یک واژهی مهرخورده و مشخص در تاریخ فرهنگ و تفکر ماست. امروز هم غربیان وقتی میخواهند از تصوف یعنی عرفان به این معنای خاص یاد کنند ترجیح میدهند به جای ترجمهی واژهی تصوف خود همین واژه را هجانویسی کنند و در زبانهای مختلف انگلیسی، فرانسوی و آلمانی استفاده کنند. مینویسند تصوف و مینویسند صوفی و نمینویسند ترجمهی او که ما میگوییم عرفان یا آنها میگویند میستیسیزم.
بین عرفان یا میستیسیزم به معنای عام و تصوف به معنای خاص تفکیک میکنند، عرفان در این اصطلاح یک نوع مکتب یا رویکرد عام است که به مسائل اشراقی میپردازد و ابعاد باطنی معرفت را قبول دارد و أمثال اینها و این عنوان کلی عرفان میتواند بسیاری از گروهها را در سراسر جهان در بر بگیرد اما وقتی سخن از تصوف گفته میشود واژهای است کاملاً مشخص، مبدأ پیدایشش معلوم است و تحول این واژه و این معنا مشخص است و طرقی که به این جریان منسوب هستند در تاریخ اینها هم، هم از سوی صوفیان و هم از اهل تصوف نگاشته و معرفی شده است پس بنابراین ما موضوع کارمان همان چیزی است که در تاریخ و فرهنگ ما به عنوان تصوف و صوفی از آن یاد میشود.
در بررسی تصوف به گمان ما سه رویکرد مختلف میتوان داشت، به تعبیر دیگر تصوف را با سه وجهه یا سه لایه میتوان مورد توجه قرار داد، اول تصوف به عنوان یک فرهنگ، بخشی از تمدن و فرهنگ اسلامی، جریانی که یک ابتدا دارد، تحولاتی دارد، انشعاباتی دارد، تأثیرهای مثبت یا منفی در تاریخ گذاشته، گاهی به انحطاط فرهنگ مسلمین انجامیده و گاهی کمک کرده در مقاومت فرهنگ اسلامی. در مقابل یک مقولهی فرهنگی و تمدنی داریم به نام تصوف از آغاز بوده و امروز هم بوده و این پدیده بسیار متنوع هم هست و کسانی نمیتوانند با استناد به بخشی از این پدیده بخش دیگر را اثبات یا نفی کنند. تصوف در جهان سنی غیر از تصوف در جهان اسلامی است، تصوف در شمال افریقا غیر از تصوف در شبهقاره است و هر کدام از اینها داستانی دارد و پژوهشهای مستقلی را میخواهد پس ما تصوف را میتوانیم به عنوان بخشی از هویت فرهنگی و تمدنی اسلامی به شمار بیاوریم و آن را مورد بررسی قرار بدهیم.
لایهی دوم نگاه به تصوف به عنوان یک جهانبینی و یک برنامهی زندگی است. تصوف از آغاز معتقد بوده است که نگرش او به عالم و آدم نگرشی متفاوت و متمایز از سایر گروههای فکری اسلامی است. صوفیان به جهان متفاوت از فیلسوفان و متکلمان و متحدثّان نگاه کردند. تفسیری که از پدیدههای زمینی و آسمانی ارائه دادند تفسیری متفاوت از آن چیزی است که دیگران گفتند، چیزهایی در عالم دیدند که دیگران ندیدند و چیزهایی را ندیدند که دیگران در جهانبینی و تفکر خودشان دیدند. فقط فکر هم نبوده عنصر اصلی تصوف بعد عملی صوفیان بوده است و آنها برای زندگی انسانها برنامهای ارائه دادند و باید و نباید گفتند، طریق و منازلی را قرار دادند و برای هر منزل و مرتبهای هم توصیف کردند و هم تجویز.
وقتی شما به نظام سلوکی صوفیان مراجعه میکنید هیچ عنصری از عناصر سلوک به سمت حقیقت رسیدن به سمت سعادت را کوتاهی نکردند و معتقد بودند که اگر کسی دست بیعت و دست طریقت به ما بدهد ما او را تا عالیترین سرمنزلهای مقصود میرسانیم که این هم یک بعد است و جای تحلیل و تبیین و نقد دارد که آیا جهان صوفیان جهان منسجمی است یا نه؟ تا چه اندازهای این جهان میتواند با واقعیتهای امروز ما و با واقعیتهای عقل سازگار باشد و برنامهی زندگی آنها تا چه اندازه میتواند انسان را به سعادت برساند که این هم یک نگاه مستقلی است. این هم از نگاه دوم.
نگاه سوم در توصیف و نقد تصوف مقایسهی تصوف با نظام معرفت دینی و اسلامی است، گذشته از اینکه آنها یک عنصر فرهنگی هستند، گذشته از اینکه جهانی و برنامهای برای زندگی دارند یک وادی دیگر این است که آیا این برنامه و این فکر گذشته از درستی یا نادرستی آنها تا چه اندازه با طریقهی انبیای الهی سازگار است، تا چه اندازه تفکر اسلامی و فقه اسلامی و اندیشهی دینی متحمل چنین معنایی است؟ آیا میتوان گفت آن چیزی که صوفیان ارائه میدهند هسته و جوهرهی دین است چنان که ادعا میکنند؟ آیا میتوان گفت که آنها از متن و بطن منابع دینی برخواستند و آنچه را که میگویند تفسیر دیگری یا تفسیر باطنیای از مؤلفههای فکر دینی یا نصوص دینی است. تا چه اندازه حیات صوفیان با حیات پیشنهادی مؤمنان و الهیان سازگار است که این هم یک وادی سومی است که جای مستقل دارد.
من عرضم این بود که چارچوب همایشی که ما در پیش داریم ان شاءالله این را ادامه خواهیم داد و این اولین همایش است و برنامههای مختلفی خواهیم داشت و امیدواریم گروههای مختلف فکری در داخل حوزه و دانشگاه کمک کنند به پیشرفت این پروژه. این که به هر حال این را به عنوان یک جزئی از فرهنگ دینی ما، فرهنگ ایرانی ما مورد توجه قرار بدهیم و به خوبی بشناسیم.
نکتهی آخری که میخواهم عرض کنم این است که این مجموعه چنانکه متصدی آن پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی است، دبیرخانهی آن متشکل از عالمان و اندیشمندان آکادمیک هستند و رویکرد اصلی این قضیه کاملا رویکردی علمی و معرفتی است و ما به هیچ روی نه توصیه به اثبات و نه توصیه به نفی در باب جهات غیر معرفتی نداریم، ما وظیفهای داریم و آن وظیفه نشستن، خواندن، مطالعه کردن، اندیشیدن و ارائه دادن است. اینکه تصوف به عنوان یک پدیدهی سیاسی، اجتماعی چه ویژگیای دارد و چه نوع تآملی باید با آن کرد نه در ساحت معرفت و دانش ما هست و نه در ساحت قدرت ما. امیدواریم که بتوانیم نشان بدهیم که در داوریمان در این عرصه کاملاً با معیارهای علمی برخورد میکنیم. عزیزانی فرمودند که ای کاش از خود اهل تصوف هم کسانی باشند که در این نشستها حضور پیدا کنند که ما علی الأصول با این کار موافق هستیم و مخالف نیستیم مشروط به شرایط خودش البته همینجا توصیه میکنیم و من بارها گفتم ای کاش این نشستهایی که در هر سال در همین ایران ما گاهی اوقات دهتا نشست در همین حوزه صورت میگیرد یک نفر از مخالفان را دعوت میکردند تا بتواند اندیشههای آنها را نقد کند و آنها هم بهتر بفهمند، آنها حاضر نیستند که مخالفان را راه بدهند چون آنجا قرار نیست ظاهراً بحث علمی جدی صورت بگیرد اما بنده در اینجا به عنوان مسئول این همایش اعلام میکنم آمادگی داریم از کسانی که نگاه اندیشمندانه و محققانه و آکادمیک به عرصهی تصوف دارند میخواهند انتساب به تصوف داشته باشند، میخواهند عالمان این عرصه باشند ما استقبال میکنیم در پیشنشستها و در خود همایش و بعد از همایش از حضورشان بهرهمند بشویم، مقاله ارائه کنند و مقالهشان با معیارهای علمی بررسی میشود و ان شاءالله از حضورشان استفاده خواهیم کرد و البته عنوان همایش ما باید آن رویکرد توصیفی، نقدی، نقد به معنای أعم مثبت و منفی هم در نظرمان هست.
متشکریم از همهی شما عزیزان و البته من عذرخواهی هم میکنم از عزیزانی که تشریف آوردند و ما تصورمان این بود که به دلیل شرایطی که در آخر سال هستیم جمع زیادی نمیآیند و إلا برنامه را در سالن همایش غدیر میگذاشتیم که آنجا وسعت بیشتری داشت و از اینکه عزیزانی آمدند و سرپا هستند و یا در سالن جایشان نشده عذرخواهی میکنم و ان شاءالله این زحمتی که میکشند و این مشقتی را که تحمل میکنند ماجور باشند نزد خداوند متعال. با یک صلوات خدمت اساتید محترم خواهیم رفت ابتدا با بیانات جناب آقای دکتر یحیی یثربی که مهمان ما هستند و لطف فرمودند از تهران آمدند برنامه را آغاز میکنیم و ان شاءالله چند دور خواهد گشت و فرصت پاسخ به سؤالات را هم خواهیم داشت و 20 دقیقه در ابتدا فرمایشاتشان را خواهند گفت و بعد در نوبت بعد دوباره خدمتشان خواهیم بود. صلواتی ختم بفرمایید.
دکتر سید یحیی یثربی:
سلام عرض میکنم خدمت حضّار محترم و ارجمند، ان شاءالله که در مسیر تحقیق و پژوهش موفق باشیم و ان شاءالله حوزه، من بارها گفتم نسبت به دانشگاه بعد از انقلاب اسلامی به دلایلی اعتماد به نفسش بیشتر است، بیشتر بود حالا اگر بعداً کم نشود فرصت بدهند برای بحثها و نقدها و حرفهای متنوع. ستایش سازنده نیست و جلسات نکوداشتی که میگذارید من اگر فتوا بدهم که نمیدهم چون مجتهد نیستم، به نظر من منطقی نیست و هزینههایش درست نیست و ائمهی ما سلام الله علیهم أجمعین و حضرت نبیاکرم سلام الله علیه از ستایش خوششان نمیآمد و نمیپسندیدند ولی همیشه خواستار این بودند با اینکه معصوم بودند برای اینکه ما عبرت بگیریم که عیبها و کاستیها و نقدها گفته بشود. ما مشکلات زیادی داریم به دلیل اینکه انسانیم و انسان خطا میکند اما اگر کسی نگوید ما میمانیم، ولی اگر یک نفر، دو نفر، ده نفر آمدند مشکلاتی را گفتند ما یک مقداری بیدار میشویم شاید هم بتوانیم یک مقداری از همان مشکلات را حل کنیم.
تصوف بر خلاف نظر استاد عزیز، غیر از در جهان اسلام دستکم حالا در غرب دو اطلاق جداگانه باشد کاری ندارم، در جهان اسلام با عرفان چندان فاصله ندارند از هم مثلاً ابنعربی را هم عارف میگوییم و هم صوفی و بیشتر عنوان این طایفه صوفی بوده و از قضا طایفهی صوفیه را گاهی فقط طایفه به کار میبردند در کتابها و متونشان. یک دفعه آقای دکتر محمد رضایی قرار بود مصاحبه کند با آیتالله جوادی آملی و بنده راجع به همین مسائل عرفان، یکی از سؤالاتشان این بود که آیا تصوف و عرفان دو چیز جدا هستند؟ من در دلم ترسیدم که حالا آقای جوادی میفرمایند جدا هستند و من نظرم این بود که اصلاً جدا نیستند . اما ایشان گفت نه، اصلاً چنین نیست و هیچ شاهدی از متون عرفانی ما نداریم که این یک فرقه است و آن یک فرقهی دیگر یا این یک مکتب است و آن یک مکتبی دیگر.
بعد آقای دکتر رضایی گفتند مرحوم مطهری میگوید این عنوان اجتماعیشان صوفیه است و عنوان فرهنگیشان عارف، عرفان، عرفا. ایشان فرمودند که این هم یک چیز ذوقی است تازه خود همین دلالت میکند که اینها دو چیز نیستند، یک چیز هستند با دو عنوان اما اینکه این را بیاییم تعریف کنیم، تعریف دقیق و واقعنما مشکل است، چرا؟ عوالم گذارهای نیستند که آدم بیاید بگوید دو دو تا چهارتا و آن یکی بگوید دو دوتا پنجتا و من بیایم قضاوت کنم. ادعا این است خلاصهی ادعا در تمام مکتبها حالا چون هم نان و آب داخلش بوده و فرقه فرقه شدند و آن رئیس این فرقه شده و این رئیس آن فرقه شده و چون باطنی بوده و ادعا زیاد بوده هر کسی هر چه آمده گفته مثل همین تعریفها که فرمودند هزار بیشتر است. چرا؟ چون یکی از این شیخی پرسیده تصوف یا عرفان چیست؟ دیده یک آدم متکبری است این کسی که میپرسد گفته تصوف آن است که تکبر نکنید، اینها موردی است. یکی را میبینید ثروتمندی بوده همیشه به مالش ناز میکرده و پز میداده پرسیده عرفان چی است؟ گفتند عرفان آن است که دست از مال بشویید که اینها موردی هستند. یک فرقهایی هست در این تعریفها که به قول مرحوم شبستری
سخنها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد
هر کسی در حال و هوایی که بوده حرف زده، یکی به قول خودشان در عالم فنا بوده، یکی در عالم بقا بوده، یکی در حال ثناء بوده و بالأخره احوال سلوک هیچ وقت یکسان نمیماند و هر کسی بر اساس حالش اما روی هم رفته نمیشود گفت چیست و لذا هر که وارد بشود باید چشم و گوش را بگذارد کنار و بیاید تسلیم بشود و پیش برود. شرط اول به قول حافظ
در ره منزل لیلا که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
و به تعبیر معروف خودشان باید مثل مرده باشید در دست مردهشور! چون نمیشود چون و چرا کرد که چی میشود؟ الآن که من میآیم چی میشود؟ نمیتواند بگوید. میگوید اگر میخواهی بیایی بیا، تسلیم شو و عمل کن به چیزهایی که شاید برسی و شاید هم نرسی که هیچ تضمینی هم در کار نیست. بنابراین پس وظیفهی ما این نیست حقیقت آن عالم را نشان بدهیم و نمیتوانیم نشان بدهیم و این از زمان فلوطین از عرفان قدیم، از دوران باستان. کار ما اگر طرفداریم کار ما تشویق است که بیایید این مراحل را بپیمایید و آن وقت میبینید که چی میبینید اما الآن چیزی حاصلدار نیست در دست من که به شما توضیح بدهم. شما میروید دانشگاه میگویند چهار سال زحمت میکشید لیسانس میگیرید اما آنجا نمیگویند شما چهار سال ریاضت بکشی چی میشوی؟ شاید هیچی نشود و عقبگرد هم بکند و شاید با روز اول ریاضتش به قول خودشان به همه جا برسند.
آنهایی که مخالف هستند وظیفهشان همین هشدار است که آقا محیط، محیطِ حساب و کتاب نیست. الآن من برای شما ادعا کنم که من وزنهبرداری عجیبی بلدم، وزنهبردار بزرگی هستم و پانصدکیلو را یکضرب میزنم و شما آنجا دویست کیلو میگذارید و میگویید فلانی لطفاً این را بردار که ما هم یاد بگیریم و معلوم میشود که راست میگویم یا دروغ میگویم ولی اگر من مدعی بشوم دیشب معراج رفته بودم جای شما خالی چه عوالمی دیدم و چه مراحلی را پیمودم این دیگر قابل سنجش نیست. آنکه مرید من است، همدل و همداستان من است میگوید خوشابهحالت چه دیدی؟ میگویم در آسمان اول این را دیدم، رفتیم دوم این را دیدم و آن هم که مخالف من است میگوید بابا دروغ میگوید اگر این رفته من هم دیشب رفتم. آن هم میآید روبهروی من مینشیند و ادعا میکند.
یک لطیفهای هست که میگویند یک شیخی از معراج خودش حرف میزد و میگفت رفتم تا آسمان هفتم و حتی محضر خدا و برگشتم در آسمان پنجم یک چیزی خورد به سرم و آن گفت، آن پای من بود چون من هم همراه جنابعالی بودم و برگشتن نمیدانم چطوری شد که من سرعت بیشتری گرفتم یا تو کند رفتی پای من خورد به کلهی جنابعالی. اینطوری است و ما باید هشدار بدهیم. من نظرم این است که من نمیتوانم باطنش را در بیاورم که این هست یا نیست، کائنات هم در دست من نیست که من ببینم راهی هست یا نیست اما من فرض را میگذارم بر اینکه هست. به قول ابن سینا… متن عربیاش یادم نیست… یک همچین چیزی، بگو شاید باشد مادامی که برهان قاطعی نداری که نیست، نگو که نیست. من هم آن برهان قاطع را ندارم.
پسر من هم میگوید میروم میگوید برو، اما دروغکی نرو. با درس دادن عارف نمیشوی و با مثنوی خواندن و حافظخواندن عارفی نمیشوی و اگر مرد میدانی آستین بالا بزن و تن به ریاضت بده، نخواب، نخور، حرام نخور، جاهطلب و حقهباز نباش شاید به جایی رسیدی. نرسیدی هم در آخر اگر شاکی بودی از خودت شاکی باش من نمیگویم نرو و نمیگویم برو که به پسرم اینطور میگویم ولی اگر رفتی درست برو، رسیدی مال خودت و اگر نرسیدی هم خطای خودت. بنابراین حوزه من به نظرم حوزه نمیتواند قطعاً نشان بدهد راست است یا دروغ است اما کاری کنیم که هم هشدار بدهیم و آنهایی هم که میگویند حالت تشویقی میگویند، یعنی نگویند حتماً چنین و چنان است، این نظر من است. بگویند اگر بیایید اینطور میشود و عصبانی هم نشود که چیزهایی هست که ما نمیگوییم
با مدعی نگویید اسرار عیش و مستی بگذار تا بمیرد در جهل و خودپرستی
در زمان مرحوم آیتالله بروجردی در همین حوزه شاید عدهای بودند ولی همه از هم بیخبر بودند، ما هم بودیم 5 نفر که دو سید، یک شیخ و یک کتابفروش که دنبال اینطور کارها بودیم و آن زمان من زیر 20 سال داشتم و بعداً هم رفتیم اینطرف و آنطرف درس خواندیم در این رساله و آن رساله ولی من تجارب نتایج، نتوانستم بیابم. شاید من استعدادش را نداشتم و از قضا آن ولایت ما کردستان است و مشایخ نقشبندیه و قادریه میآمدند، پدر بزرگ من، پدرم مرده بود، من چهار پنج سال داشتم یکی از آن مشایخ برای من دعای معرفت گرفته بود منظور از همان درویشی و ذکر و قمهزدن و سیخ فرو بردن در بدن آشنا بودم. بنابراین این مکتب مکتبی است که مشکلاتی دارد و زیباییهایی هم دارد. اما در طول تاریخ من نمیدانم کسی به جایی رسیده یا نرسیده ولی از این حرفهایی که رسیدیم زیاد گفتیم.
گاهی من به شوخی یک قطعهی غدیریه دارم دربارهی مولا علی علیه السلام که در آخرش میگویم در شب غدیر جامی نصیبم شد که مال سالها پیش است:
گر نمی از یم دل بر همه عالم بدهم یعنی از آن دریایی که در درون من است اگر یک قطره به تمام دنیا بدهم تو ببینی که جهان فرش شراب، عرش شراب.
این اگر تجزیه و تحلیل بشود که چی؟ ولی عوالمی دارد که زیباست و جالب است و اعتیادش من تجربهای از هرویین ندارم ولی آنطوری که برایم توصیف شده اعتیادش از آن هم قویتر است و آدم نمیتواند جدا بشود. هنوز هم من گاهی بعضی غزلهای عرفانی را میخوانم تسلط خودم بر خودم را از دست میدهم و گریهام میگیرد. اما آیا واقعاً به دنبال چیزی هستیم که برسیم؟ من در آخر به این نتیجه رسیدم و صادقانه عرض میکنم که اگر ما یک متشرع و متفکر باشیم و یک آدمی باشیم دیندار خردمند و یک آدم اجتماعی و سیاسی که بتوانیم جامعهی اسلامیای داشته باشیم و زندگی برتر و عادلانهای داشته باشیم هم دنیایمان در تعالیم اسلام تأمین است و هم آخرتمان.
اما این که به قول مولوی این اصول اصول اصول دین است آن قابل تجزیه و تحلیل نیست، اگر رفتی سلوک کردی و به جایی رسیدی و دیدی بابا مردم در اصول دین گیرند و تو رسیدی به اصولِ اصولِ اصول دین من میگویم مبارک است و اگر این اتفاق بیفتد و فقط زبانی نباشد مثل آن قطرهای که من میدهم دنیا را پر از شراب میکنم مثل آن نباشد و واقعاً به یک چنین چیزی برسید! و یا به قول غزّالی اصلاً با اسلام ذرهای فرق ندارد و اگر تمام عقل عقلا را جمع کنید از تصوف نمیتوانید یک ذره ایراد بگیرید چون عین اسلام است در صورتی که خودش بارها در کتابهایش انتقاد کرده است که هر کس یک نی میزند و هر کس به هوایی میرقصد و هیچ حساب و کتابی نیست. اولاً منظورت از تصوف کدام تصوف است؟ هر فرقه برای خودش اگرچه آن پایهها مشترک هستند یک ساز دیگر میزنند.
از نظر زندگی انسان هم ریاضت واقعاً مشکل آفرین هست و یکی از معجزههای اسلامی که برای ما شریعت سهل و آسانی آورده است و یکی از نعمتهای الهی است، ریاضت کار هر کسی نیست و
عشق از آن رو سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود
بله برای مقاله بنویسی و دو قران بگیری همه اهل حرف هستند اما به یک نفر بگویی باید دست بکشی از جاه و مالت و هر مالی را نخوری، بیتالمال است آقا، یک قرانش را مولا از گلوی دخترش نمیگذاشت برود و از گلوی خودش هم نمیرفت، بیتالمال است. آقا باید شبها نخوابی و روزها روزه بگیری و صد برابر اسلام، عرفان شریعت دارد. من یکی از بحثهایم همین اشتباه یک عدهای در جامعهی ماست که معروفند به روشنفکر که اینها خیلی مایلند که مردم از فقه بِبُرند و بروند به طرف اینها. اگر عرفان درست باشد و حقهبازی نباشد صد برابر فقه ما فقه دارد. مگر مفت است؟
تا دیده و دل خون نکنی پنجاه سال هرگز ندهند راهت از قال به حال
استاد سبحانی:
لطف فرمودید و نکات خوبی اشاره کردید و نکات مقدماتی ان شاءالله در نوبت بعد باز هم خدمتتان خواهیم بود. در خدمت جناب اقای دکتر خسروپناه هستیم و از محضرشان استفاده میکنیم.
استاد خسروپناه:
سلام علیکم و رحمة الله
أعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا و نبینا و مولانا أبیالقاسم مصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولاسیما حجة بن الحسن العسکری ارواحنا لتراب مقدمه الفداه. اعیاد شعبانیه را تبریک عرض میکنم و از خدای سبحان عاجزانه درخواست داریم که درک ماه مبارک رمضان را هم نصیب این جمع ان شاءالله عنایت کند.
تشکر میکنم از همهی دوستان عزیزی که این جلسه را ترتیب دادند تا پیرامون یک بحث بسیار مهم تاریخی و معرفتی گفتگویی بشود، من بحثی که آماده کردم یک مقدمه و سه مبحث است ولی چون فرمودند زمان را تقسیم کردند احتمالاً در این بخش بتوانم به مقدمه و یک یا دو مبحث فقط بپردازم و بقیهی بحث بماند برای بخش دیگر. مقدمهای که میخواهم عرض بکنم آن سه تا بحث هم یکی مراحل تصوف و عرفان است، یکی بحث خدمات معرفتی و اجتماعی عرفان و تصوف است و بخش اجتماعی هم که میگویم زاییدهی آن بحث معرفتی است و یکی هم آسیبشناسی تمدنی تصوف و عرفان است که این سه تا بحثی است که ان شاءالله اگر فرصت شد عرض خواهم کرد.
اما مقدمهای که میخواهم عرض کنم این است که تلقی بنده از تصوف و عرفان هم این است که من عرفان و تصوف را یک حقیقت میدانم که دارای مراتب و لایههای مختلف است، مراتب گوناگون هست که هم ساحت جهانبینی دارد و هم ساحت ایدئولوژی دارد و هم ساحت سبک زندگی دارد و حالا اینکه بیاییم مثلاً بگوییم تصوف بعد اجتماعی را میرساند یا عرفان بعد معرفتی را خیلی این به نظرم تفاوتها دقیق نیست و همهی این سه ساحت هم در تصوف هستند و هم در عرفان هستند و این دو یک حقیقت بودند و تا حدودی هم هستند و حتی همانطور که میگویند عرفان نظری و عملی، تصوف نظری و عملی هم گفته شده است. البته واژهی تصوف مقدم بر عرفان است که قرن دوم واژهی تصوف به عنوان یک دیسیپلین و یک واقعیت شکل گرفته و عرفان تا جایی که من تحقیق کردم از قرن چهارم هست و منشأ اولیهی تصوف را هم بنده فهم خاص یک عدهای از متون اسلامی میدانم ولو در استمرار از عرفانهای ایران باستان، هند باستان و کلاً شرق باستان بهرهمند بودند که مرحوم أبوریحان بیرونی این تذکر را مطرح میکند.
به هر حال من در این مقدمه میخواهم این را عرض بکنم که بحثهای بنده ناظر به تصوف در مقام تحقق است که در یک بستر تاریخی شکل گرفته، هم ساحت معرفتی دارد و هم ساحت فرهنگی و هم ساحت اجتماعی دارد، بر این اساس وارد اولین بحثم میشوم که مراحل تصوف و عرفان است. به نظر بنده تصوف و عرفان در تاریخ 6 یا 7 مرحله را پشت سر گذاشته که حالا من 6 مرحلهاش میکنم در این گفتگو. مرحلهی اول تصوف زاهدانه است که البته آن زمان واژهی تصوف نبود ولی در مرحلهی دوم آن جریان را هم جزء خودشان تصوف دانستند. دوستان میدانند در متون گذشتهی ما رسالههایی تحت عنوان رسالة فی الزهد متعدد نوشته شده این مرحلهی اول است که قرن اول صورت گرفته است.
مرحلهی دوم تصوف یک فرهنگ، یک فعالیت فرهنگی اجتماعی در واقع تبدیلش به یک سبک زندگی که از قرن دوم شروع شد و واژهی تصوف هم در این دوره جعل شد و شخصیتهایی مثل أبوهاشم کوفی صوفی و شخصیتهایی مثل سفیان سوری و دیگران هم در این زمینه نقش مهمی داشتند. البته تا حدودی هم از حسن بصری تأثیر پذیرفتند متوفای 110 اما ابوهاشم متوفای 150 نقش اساسی داشت در تأسیس این جریان.
مرحلهی سوم تصوف معرفتی که علاوه بر آن تصوف فرهنگی و اجتماعی جنبهی معرفتی غلبه پیدا میکند یعنی معرفتی مقصودم این است که به صورت یک دیسیپلین معرفتی در میآید و رسالههایی مثل اللمع فی التصوف نوشته میشود مثل رسالهی قشیریه، مثل کشف المحجوب و در واقع عرفان عملی، عرفان معرفتی شکل میگیرد نه عرفان نظری که بعداً خواهم گفت در مراحل بعدی. عرفان عملی شکل پیدا میکند، عرفان ادبی شکل پیدا میکند و این زمینهها از قرن سوم است تا ادامه هم پیدا میکند.
مرحلهی چهارم تصوف، تصوف نظری یا عرفان نظری است، همین چیزی که الآن تحت عنوان عرفان نظری مطرح است که از ابن عربی شروع شد و شاگردش قونوی دنبال کرد و شاگردان قونوی مثل جندی و فرقانی ادامه دادند تا شخصیتهایی مثل جناب کاشانی و جامی و قیصری و أمثال ذلک که اوجش قرن ششم و هفتم شروع میشود تا قرن نهم یک دورهی کمالبخشی است که بعدش هم البته ادامه داشته ولی این دوره شخصیتهای بسیار قویای در عرفان نظری کار کردند و تلاششان این بود که مکاشفات عرفا را که تاکنون بیان شده بود و گزارش شده بود مثل أناالحق، مثل سبحانی ما أعظم شأنی و أمثال ذلک که در عرفان تحت عنوان شطحیات از آن یاد میکنند اینها آمدند در این مرحله این مکاشفات و مشاهدات را مبیّن کردند، مبیّن عقلانی نه مدلل بلکه یکجوری تبیین کردند که دیگران بفهمند، به هر حال آنکه کشف شهودی حاصل نشده برایش بفهمد انسان کامل چی است؟ بفهمد که وحدت وجود چی است و مانند آن که این شخصیتهایی که نام بردم در ایجاد این نقش مؤثری داشتند.
از قرن نهم به بعد مرحلهی پنجمی شروع شد و من از آن تعبیر میکنم به تصوف شیعی یعنی پیوندی بین تصوف و شیعه و تصوف و تشیع ایجاد شد، کسی که این پیوند را سیستماتیک کرد سید حیدر آملی بود و بعدش هم شخصیتی مثل أبن أبیجمهور در این زمینه نقش مهمی داشت در کتاب مجلی یا مجلا در آن کتابش به این قصه پرداخت و تکمیل کرد راهی را که سید حیدر آملی در واقع طی کرده بود. اجازه بدهید من این را بگویم در پرانتز که خیلی مهم است در انتقال تلقی بنده از تصوف. من تصوف را که در قرن دوم به شکل یک نظام اجتماعی شکل گرفت و کمکم جنبهی معرفتی پیدا کرد بنده یک مذهبی در عرض شیعه و اهلسنت میدانم. اینکه گفته میشود تصوف سنی بود و بعد شیعه شد، نه اصلاً تصوف نه سنی است نه شیعه، هم شیعه است و هم سنی و به تعبیر بعضیها سنی دوازده امامی هست. توضیح مطلب این است که شیعه معتقد به ولایت بلافصل مولا أمیرالمؤمنین است هم در ساحت ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی که میآیند بعد از نبی گرامی اسلام حضرت ختمیمرتبت أمیرالمؤمنین ولایت تکوینی و تشریعی را دارد بلافاصله و آن وقت در تشریعی هم یک ساحتش هم بحثهای سیاسی و اجتماعی است که طبیعتاً حاکم سیاسی و خلیفهی سیاسی هم أمیرالمؤمنین هست ولی خلافت سیاسی أمیرالمؤمنین به جهت آن ولایت تشریعی و ولایت تکوینی است که این نظر شیعه است و لذا شیعیان همه از قدیمالأیام برای أمیرالمؤمنین کرامات نقل میکردند و حالا قلمرو ولایت تکوینی ائمه چقدر است در بین شیعیان هم اختلاف نظر هست. سید مرتضی نظری دارد ولی به هر حال ولو حداقل آنجایی که میخواهد امامت خودش را ثابت کند و کرامتی نشان میداده خود این یک درجهای از ولایت تکوینی است. یا قال الصادق و قالالباقر علیهما السلام در واقع همان قال الله تبارک و تعالی است که حالا چه نسبتی است بحثهایی است که من دیگر وارد نمیشوم.
اهل سنت متعارف نظرشان این است که اصلاً ولایت تکوینی نداریم، ولایت تشریعی داریم آن هم در ساحت سیاسی و اجتماعی چون منبع شریعت قرآن است و سنت پیامبر و اگر صحابه حجیتی دارند به خاطر اینکه میگویند قال رسول الله و به همین خاطر ولایت سیاسی را مطرح میکنند، خلیفهی سیاسی را بعد از نبی گرامی اسلام میگویند خلیفهی اول و دوم و سوم و خلیفهی چهارم مولا أمیرالمؤمنین علیه السلام است و اصلاً در ساحت ولایت عرفانی اهل سنت متعارف، نه حالا بعداً سنیها با تصوف پیوندی خوردند آن را بعد عرض میکنم.
گروه سوم تصوف است، تصوف میگوید ولایت عرفانی و تکوینی بلافصل نبیگرامی اسلام أمیرالمؤمنین است نه بقیهی خلفا لذا میگویند قطب الأقطاب أمیرالمؤمنین است همهی سلاسل صوفیه غیر از یک شاخه از نقشبندیه یعنی نقشبندیه سه تا شاخه دارد دوتا شاخهاش میگویند أمیرالمؤمنین و یک شاخهاش میگویند به أبوبکر میرسیم ولی بقیهی سلاسل صوفیه همه میگویند قطبالأقطابشان أمیرالمؤمنین است. اما ولایت سیاسی اجتماعی را میگویند أمیرالمؤمنین خلیفهی چهارم است و حالا اینکه میگویند اینجا تقیه کردند البته اینجا برای من این قصه روشن نیست. به نظر من این یک مذهب است ولی این مذهب در مسائل فقهی کمکم در مرور زمان پیوند خورده است به حنفیه یا پیوند خورده به مالکیه، پیوند خورده به شافعی اما با حنبلی پیوند نخورده و ما صوفی حنبلی نداریم که حالا آن هم نکتهای دارد که این هم مرحلهی پنجم که پیوند تصوف و تسنن از همان قرنهای اولیه است که تقریباً قرن سوم به بعد پیوند تصوف و تسنن است اما پیوند تصوف و تشیع از قرن نهم است لذا مثلاً ذهبیهی شیعی یا نعمتاللهی اینها از قرن نهم هستند و شما قبلش شاهد این قصه نیستید و این مرحلهی پنجم است که پیوند تصوف و تشیع هست.
مرحلهی ششم که آخرین مرحله است تصوف فلسفی است. یعنی چی؟ فرقش با تصوف نظری چی است؟ در عرفان نظری مکاشفات مبیّن میشوند اما در تصوف فلسفی مکاشفات مدلل میشوند یعنی کسانی میآیند برای مثلاً وحدت وجود و برای اتحاد عاقل و معقول، برای اصالت وجود و برای حرکت جوهری برهان میآورند که این کار البته به شکل یک نظام از ملاصدرا شروع شد ولی زمینههایش را سیدحیدر داشته و ابن ترکه داشته که برهان میآورد برای وحدت وجود و سیدحیدر هم چندین بار ذکر میکند ولی در اصالت وجود آن کسی که توانست تقریباً تمام مدعیات عرفانی را در حوزهی نظر بیاید مدلل بکند ملاصدرا بود، مثلاً برای حرکت جوهری را که عرفا گفتند اما اینکه تبیین کند و استدلال و برهان برایش بیاورد این کار ملاصدرا بود.
ما اگر میخواهیم در مورد تصوف صحبت کنیم این 6 مرحلهاش را باید ببینیم و نمی شود یک تکهاش را ببینیم و یک تکهاش را نبینیم که البته بسیار گسترده است و فرمایشات اساتید هم کاملاً درست است و حتی این را من به شما عرض کنم چون حالا بنده توفیق داشتم تحقیقات میدانی زیادی داشتم و تقریباً اکثر أقطاب سلاسل صوفیه را در پاکستان، هندوستان، اندونزی، مالزی، ترکیه در خود ایران و کشورهای مختلف دیدم و ساعتها با آنها بحث کردم و توجه دارم که مثلا نقشبندیهای که در هندوستان یا پاکستان هست با نقش بندیهای که در ترکیه هستند تفاوتهایی هم دارند و لذا دیدن این تفاوتها هم خیلی میتواند در فهم ما کمک بکند که این مبحث اول بنده که کمک میکند در واقع تفسیر آن مقدمه بود که وقتی میخواهیم تصوف را اول یک تلقی درست داشته باشیم باید این مراحل ششگانه را توجه بکنیم.
استاد سبحانی:
اگر اجازه بفرمایید من چندتا نکته دارم باز در همین حد چارچوب بحث است و یک بخش هم ناظر بر فرمایش اساتید مطرح میکنم تا بحث یک مقداری گرم و جدیتر بشود. من نسبت به بحث منشأ تصوف، مبدأ و پیدایش تصوف شاید نظرم با جناب آقای خسروپناه متفاوت باشد، بله این نکته را میپذیرم که تصوف حداقل در آغاز نه شیعه بود و نه سنی که این کاملاً درست است، یعنی تصوف مذهب نداشت اما این تعبیر هم که بگوییم مذهب نداشت معنایش این است که هم شیعه بود و هم سنی بود، یعنی به لحاظ خلافت سیاسی مثلاً سنی بود، خلافت بلافصل اما به لحاظ خلافت معنوی شیعه بود این را نمیپذیرم به دلیل اسناد تاریخی. اولاً تمام این سلاسلی که صوفیه درست کردند و خودشان را منسوب به أمیرالمؤمنین کردند اینها همه ساختهی دورههای بعد است و هیچ سابقهی تاریخی ندارد. من به إجمال میگویم و میخواهم یک مقدار بحث را داغ کنیم.
نکتهی دوم این است که آغازگران تصوف کاملاً شخصیتهای مشخص و نامبرداری هستند اول اینکه ما ادبیات زهد را مقدمهی ادبیات تصوف بدانیم من مخالف با این نکته هستم حداقل تحقیقی که بنده در این زمینه داشتم، ادبیات زهد را جمع کردم در یک دورهی تاریخی و یک بحث هم مطرح کردم خلاف این را میگوید، مقولهی زهد یک مقولهی کاملاً دینی و اسلامی است که از درون متن قرآن برخواسته و تمام مذاهب اسلامی هم در باب زهد کتاب نوشتند از جمله اصحاب ائمه علیهم السلام هم نوشتند و کتاب زهد حسین بن سعید، متأخرهایش را من عرض میکنم، کتاب زهد علی بن مهدیار اهوازی و أمثال اینها، اینها نوشتند و عرض شود که معتزله کتاب زهد دارند، اهل حدیث کتاب زهد دارند و هیچ نشانهای وجود ندارد که آن چیزی که ما به عنوان تصوف با این شکل و شمایل داریم این ریشهاش برمیگردد به زهد، زهد یک مقولهی کلی بود البته این درست است که حتماً تصوف بر سرمایههای معنوی اسلامی درواقع روییده و استفاده کرده از این محیط کاملاً با ریشههای در واقع معنوی، فطری و الهی اسلامی پیوند خورده اما نمیتوان ریشههای بیرونی تصوف را نادیده گرفت، شما تصوف خراسان را در نظر بگیرید از ابراهیم بن أدهم شروع میشود، بایزید بسطامی، أبوالسعید أبوالخیر که اصلاً در ادبیات اینها نه وجههی باطنی أمیرالمؤمنین وجود دارد و نه از این مقولاتی که ما میگوییم اثری وجود دارد. اینها را بعدها ساختند و یک سلسلهای را متصل کردند به أبوسعید و أبوسعید را متصل کردند به جنید و همینطوری رفت جلو… این هم به نظرم درست نیست.
اگر قرار باشد ما یک منشأ دینی و اسلامی برای تصوف در ریشهها بشماریم به نظرم جریان اهلحدیث است و من از این دفاع میکنم، حالا فرمودند جناب آقای خسروپناه که حنبلیگری به لحاظ فقهی بله فعلاً همراه میشویم، اما به لحاظ کلامی بیتردید اولین پیوندهای میان تصوف با جهان اسلام از طریق اندیشهی اهلحدیث شروع شده، نظریهی جبر و تشبیه اهلحدیث در آنجا وجود دارد و شاهدش هم این است که شما ببینید اولین آثار و میراث صوفیانهی کلامی مثل کلابادی اولین اثری که مینویسد در کتاب التعرف دقیقاً اندیشهی اهلسنت و جماعت را بر تصوف تطبیق میکند و شما در تاریخ نگاه کنید سیرهی رسمی تصوف ما در ادامه آن که اسلامی است، آنکه میآید در تنهی اسلامی اول اهل حدیث هستند و بعد اشاعره هستند و تمام اشاعره اعتقاد به تصوف دارند و تصوف را ترویج میکنند.
من این ریشه را قبول ندارم و معتقدم که در این ریشه باید یک مقداری گفتگو کرد که جای بحث باز است و میخواهم برسم به آن نقطههای انتقادی که در باب تصوف وجود دارد. به نظرم ما دوتا مشکل اصلی در بنیادهای تصوف داریم که این دو مشکل اصلی همچنان باقیست و باقی مشکلات و آسیب های تصوف به این دو عنصر اصلی برمیگردد، اول: تصوف از آغاز خودش را خردستیز یا خردگریز معرفی میکند، جناب آقای دکتر یثربی فرمودند هم به لحاظ نظر و هم به لحاظ عمل. به لحاظ نظر میگوید آنچه را که عارف و انسان کامل و قطب مییابد او عین حقیقت است و داوری دیگران و دریافتهای دیگران به پای داوری او هیچ ارزشی ندارد و آنچه که او میگوید اصیل است. اگر او به گونهای سخن میگوید که عاقلان و فیلسوفان و متکلمان نمیفهمند و احساس تناقض میکنند اشکال از آنها است نه اشکال از این عارف.
مبنا قرار دادن شهود شخصی، إتکاء به نوعی دریافت باطنی و آن را ملاک و میزان همهی حقیقت قرار دادن به گمانم آسیبهای جدی در تاریخ تفکر ما گذاشته و خردستیزی را به عنوان یک عنصر و یک پایهی معرفت قرار داده و ما تا امروز هم شاهدش هستیم و هیچ گاه صوفی یا همان اصطلاح عارف به معنای حقیقی و تاریخی خودش هیچ وقت زیربار نه استدلال شما میرود و نه برهان شما را در مقابل خودش میپذیرد و نه حاضر است در بحث و گفتگوی با شما حقیقتی را کشف کند، حقیقت آن چیزی است که از طریق سلوک باطنی حاصل میشود و در نهایت هم دریافت پیر و شیخ ملاک است. سالکان در هر مرتبه یافتههای خودشان را باید به پیر عرضه کنند و اگر او تصدیق کرد این حقیقت است و إلا دریافتهای شخصی افراد هم ملاک نیست. من به گمانم این نوع نگاه به معرفت و حقیقت، حقیقت را شخصی کردن، باطنی کردن و به یک انسان و یک فرد مربوط کردن و همهی معیارهای نقد را از او گرفتن و اجازه ندادن این یک مخاطره و یک لغزشگاه بزرگ در تاریخ تفکر صوفیانه است که این را باید صوفیان برایش فکری بکنند و تا مادامی که این مبنا وجود دارد به گمانم مشکل است. حالا در عرفان نظری تمهیدات و تلاشهایی شده برای عقلانی سازی و به گمانم این تلاشها به نتیجهی مطلوبی نرسیده و ما نتوانستیم ادعا کنیم که میتوان حقیقت عارفانه و صوفیانه را با معیارهای کاملاً عقلانی به سنجه گرفت.
لغزشگاه دوم باطنگرایی و تأویل است. این جزء اصول صوفیان است، نمیدانم کسی از صوفیان به معنای صوفیان تا به حال این را منکر شده است یا نه که اساساً نصّ دارای معانی مختلف است، تمسک به اینکه یک حقیقتی است که متون مختلفی دارد و حقایق مختلفی در اینجا نهفته است و هر کسی به اندازهی فهم خودش یک دریافتی دارد از این متن و اینکه شما متن را محل تأویل قرار بدهید و محل تفسیر به رأی قرار بدهید و هر کسی بتواند بگوید من با شهود باطنی خودم و دریافت شخصی خودم از این آیه و این روایت این را میفهمم و شما هم حق ندارید اعتراض کنید که ظاهر آیه این نیست چون باطن قرآن که در ظاهر نیست.
من ز قرآن مغز را برداشتم پوست را بهر خران بگذاشتم
که هر جا ما اشاره کنیم و بگوییم این مطلب با این نصّ مخالف است میگوید شما زاهدگرا و اخباری هستید و نمیفهمید و حقیقتی را که من رسیدم نمیدانید، قرآن یک بواطنی دارد و من دارم از باطنش حرف میزنم. وقتی سخن از ظاهر به باطن رسید، باطن یکی دوتا ندارد، هر فرقهای، هر شیخی، هر آدمی، هر مفسری میتواند یک گوشهای بنشیند و بگوید من از این کلمه این را میفهمم و هیچ ربطی هم به الفاظ ندارد. آثاری که بر تأویلگرایی و باطنگرایی صوفیان بار شده مخاطرات عظیمی برای حوزهی تفکر به معنای عام و تفکر دینی به معنای خاص ایجاد کرده. ببینید مسئلهی ولایت بله صوفیان از یک مقطع تاریخی مسئلهی ولایت را مطرح کردند و من البته در پرانتز بحث دارم که آیا ولایت صوفیان همان ولایت شیعه و امامت شیعه هست یا نه؟ این از نظر تاریخی و مفهومی قابل بررسی است.
فرض میگیریم یک نوع پیوندی هم با ولایت و امامت شیعی دارد و تفسیری که صوفیان از ولایت میکنند، ولایت را آنچنان تعمیم میدهند که دیگر جایی برای أمیرالمؤمنین نمیماند. یک موقع شما میگویید سلسلهی ما برمیگردد به أمیرالمؤمنین علیه السلام و حالا برویم سراغ أمیرالمؤمنین ببینیم ایشان چی فرمودند و أهلبیت علیهم السلام چی فرمودند؟ اما یک موقع بگویی سلسلهی ما برمیگردد به أمیرالمؤمنین و أمیرالمؤمنین ولی عالم است و من هم ولی هستم! تعمیم ولایت در نظریهی صوفیان و بعد وصلش کردن به باطن حقیقت، باطن حقیقت را به عنوان باطن نصّ دانستن این معنایش این است که شما هر گوشهی این کشور یک کسی بلند میشود و ادعا میکند که من به مقام وصل رسیدم و حقیقت و باطن این نصّ را میشناسم و کسی هم در مقابل من حق حرف زدن ندارد، نه حق حرف زدن ندارد که حرفی هم بزند باطل است، یا شما رسیدید یا نرسیدید، من رسیدم و تو نرسیدی.
این نگاه که ما بیاییم فردی را، اصلاً مهم نیست این کی است، این ممکن است یک آیتالله در حوزه باشد و ممکن است یک شیخ مرشد از سلسلهی کذا باشد و ممکن است یک آدمی هم امروز در گوشهی تهران یا کرج پیدا بشود و بگوید اتفاقاً آن واصل و آن قطب و انسان کامل من هستم. بر مبنای تعمیم مفاهیم دینی، تفسیر و تأویل کلیدواژههایی که ما به عنوان محور اساسی هدایت آنها را میدانیم، میگوییم صوفیه قائل به مهدویت هستند و ادبیات مهدویت در صوفیها را ببینید. علاء الدولهی سمنانی هم میگوید بله من قائل به مهدویت هستم و اتفاقاً حجة بن الحسن العسکری هم آمده و هفده سال قطب بوده و بعد هم فوت کرده و قبرش فلانجاست و بعد من بگویم آقا مهدویت در اندیشهی شیعه هست و در تصوف هم هست. اصلاً این مقولهی تعمیم مهدویت که در اندیشهی صوفیان باب شد و متأسفانه به روشنفکران رسید و در دوران معاصر هم حرفهایی زده شد به گمانم از این ریشهی تأویلگرایی و باطنگرایی برمیخیزد.
من عرض کردم ما گاهی میگوییم تصوف به عنوان یک پدیدهی فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن جداست و یک موقع سخن داریم در اینکه آیا میتواند تصوف الگوی تفکر ما باشد یا نه؟ من به لحاظ معرفتشناسی میگویم پایهی معرفت شخصی درونی نمیتواند معیار و میزان درستی برای حقیقت باشد و بنده عرض میکنم اطاعت محض در مقابل قطب و ولی که اصل و اساس تصوف است این بزرگترین لغزشگاه هر حرکت اجتماعی و هر زیست و حیات طیبه است. وقتی شما معیار ندادید من باید به کی دست بدهم؟ چرا باید این اطاعت را انجام بدهم؟ هیچ مبنای عقلانی وجود ندارد برای اینکه من به فلان مرشد دست بدهم یا به فلان پیر تن بدهم. وقتی شما نصّ را کنار میگذارید مگر واسطهی ما با حقیقت عالم جز نصّ است؟ اگر عقل را از ما گرفتید، اگر نصّ را در دامن تأویل گذاشتید که هر کسی باطنی(باطلی) از او بگیرد، من میگویم رابطهی ما با حقایق تاریخ چگونه، بله صوفیان همهی اینها را از ما میگیرند و یک پیر و مرشدی به ما معرفی میکنند و میگویند اگر دست به این بدهید و از این اطاعت کنید تا آخر نردبان حقیقت تو را میبرد. اول اینکه به لحاظ معرفتشناسی من مشکل دارم.
دوم به لحاظ روششناسی، روش عارفان و صوفیان برای رساندن ما به حقیقت مطابق با آن چیزی که انبیای الهی انجام دادن نیست، نه فرقهگرایی نه سلوک و منازل ویژه، ببینید سلوک و منازل گاهی فقهای ما میگویند، ما عرفای فقیه معاصر را کار نداریم، اینها جزء فقهای ما هستند، اینها اهل تشرعند و نماز شب می خوانند و حلال و حرام، ما منازل حقیقی صوفیان را داریم میگوییم، آنکه شیخ میگوید این ذکر را صبح بعد از نماز باید یازده تا بگویی، اگر ده تا گفتی اشکال دارد و اگر دوازدهتا هم گفتی اشکال دارد، بنشین اینطوری فکر کن. دو نفر میروند پهلوی یک شیخ به یک کسی میگویند تو اینطوری عمل کن و نماز بخوان و کذا بکن و به یک کسی میگوید شعر و مثنوی بخوان. سلوک عارفانه و سلوک صوفیانه یک تعبد محض است که جناب آقای دکتر اشاره کردند و یک شریعت بزرگتر از فقه است.
من سوالم این است که این روششناسی دریافت حقیقت مبنایش کجاست؟ تا چه اندازه توفیقات خودش را نشان داده؟ نتایجی که سلوک عارفان به بار آورده، سلوک عارفان میگوییم نه فقیهان، نه عارفان متعبد و متشرع که الگوهای ما هستند، سلوک صوفیان را داریم میگوییم، نتایجش را امروز بیاوریم جلو ببینیم واقعاً آنها امروز میتوانند به عنوان الگوی ما باشند، شخصیتهای صوفیان تاریخ و الآن این قطبها و فرقهها، به لحاظ روششناسی بنده مشکل دارم.
سوم به لحاظ نتایج و تأثیرات و امتدادات اجتماعی آیا روش صوفیان یک زندگی اجتماعی توأم با عدالت و انصاف و اخلاق است؟ توأم با یک سیاست سالم است؟ توأم با مقاومت در مقابل دشمن و خصم است؟ توأم با منطق ادارهی یک جامعهی مسلمان و اسلامی و پیامبرانه و علوی است؟ از کجای میراث صوفیانه ما یک منطق اجتماعی مدیریت در میآوریم؟ از کجای ادبیات صوفیانه و طریق صوفیانه و معرفتشناسی صوفیانه میتوانیم امروز بگوییم یک الگویی برای اداره داریم در مقابل این همه دشمن که در عالم ایستاده و دندان تیز کرده با برنامههای دقیق دارد مراقبت میکند و سؤالم این است که اگر قرار باشد سلوک صوفیانه در یک جامعه مبنا قرار بگیرد شما میتوانید این سلوک صوفیانه را با دعوت به حرکت اجتماعی توأم بکنید یا نه؟ به این جهات البته در کنار همهی آن مثبتاتی که برای تصوف و تاریخش و تأثیرات در یک دورههایی و همین دورهی معاصر تأثیرش در مقابل حوزهی سنی، در مقابل وهابیت و در شیعه هیچ تأثیری نداشته اینها به جای خود اما ما هستیم و یک واقعیت، ما هستیم و یک فکر، ما هستیم و یک روششناسی به گمانم اینجا مصامحه کردن و در پوشش عناوینی که آنها برای ما مقدس است بخواهیم یک تاریخ و یک اندیشهای را تقدس ببخشیم من واقعاً با این مخالفم و فکر میکنم باید به جدیّت و دقت بیشتری این بحث را مرور کرد. عرض کردم یک موضعی گرفتم که بحث داغ بشود، حالا ان شاءالله اساتید وارد میشوند و من جواب میدهم. جناب حاج آقای دکتر یثربی در خدمت شما هستیم.
دکتر سید یحیی یثربی:
بسم الله الرحمن الرحیم
شما نکتههای خیلی خوبی فرمودید و آقای خسروپناه هم مراتبی تعیین کردند من به عنوان کسی که خودم هم یک مراتبی در عرفان نظری مقدمهاش نوشتم، مرحلهی جوانهها و رشد، من آن مراحل را مبنایی نمیبینم در متون عرفانی، مگر یک چیز ذوقی باشد مثل اظهار آقای مرحوم شهید مطهری. اما من خودم در فلسفهی عرفان چون حالت مقلدی داشتم بر این عقیده بودم که عرفان مأخذش اسلام است ولی بعدها که تحقیقی کردم در این باره دیدم نه، عرفان با اسلام تطبیق داده شده و تطبیق غیر از دلالت است. اگر در اسلام به مسئلهی شیخ، به مسئلهِی ریاضت، به مسئلهی فنا، به مسئلهی عشق مأموریتی داشتیم، رسالتی داشتیم این تا قرن دوم معلوم میشد برای مردم چرا که این از قرن دوم ظاهر شده و ظهورش وارداتی است بدون تعارف از دو طرف، یکی عرفان نوافلاطونی ترکیب شده با مسیحیت کذایی از طرف بیتالمقدس و فلسطین و سوریه و از طرف شامات آمد وقتی آنجا فتح شد و مسلمان شدند و یکی هم عرفان هندی از طرف خراسانات که حالا آن را هم با الف و ت جمع میبندم که از خراسانات آمد که همین بلخ و خراسان است. اما ببینید خاصیت مکتبهای باطنی این است که رنگ میپذیرند و مقاومت ندارند.
ببینید این مطالب با تطبیق غیر از دلالت است، من بعداً از آن نظریات اسلامی بودن عدول کردم، دلالت این است که من بگویم من امروز مهمان شما هستم ناهار هر چه به من لطف کنید میخورم و این معنیاش روشن است، این دلالت است اما تطبیق این است که من بگویم مذهبم را عوض میکنم با مذهب شما! چون ثابت شده برای من که مذهب من باطل است. شما می پرسید من کجا این حرف را زدم؟ من می گویم: دعوت کردید یعنی چی؟ دعوت کار دین است، شما من را دعوت کردید یعنی به مذهب خودتان.
ببینید گاهی هم غلط تأویل میکنند و من این آیه را به عنوان تأکید بر صحت میخواندم، آن وقتها اهل انتقاد نبودم و وقتی در دانشگاه تبریز حدود 35 سال پیش تدریس میکردم گفتم از نظر عرفا آدم هر چیزی را بپرستد همان خداست به استناد این آیهی کریمه «وَ قَضی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ » این قضای الهی و تقدیر الهی است که جز او پرستش نشود پس هر چه پرستش بشود خود اوست.
جلسه تمام شد و درس عرفان نظری بود و آمدم بیرون و یکی هم با خجالت آمد سلام علیکم اجازه هست، گفتم بفرمایید. گفت آن آیه را شما تا آخر خواندید؟ آن آیه دنباله دارد. گفتم کدام آیه؟ گفت «وَ قَضی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ » گفتم دنبالهاش چی است؟ نمیدانستم و حفظ نبودم و اکثر عرفا آیه حفظ نیستند. یکی با شوخی میگفت در متون عرفانی اکثر آیات درست نیست آنها که نقل شدند، گفتم دنبالهاش چی است؟ گفت « وبالوالدین احسانا» پس من اگر به پدرم کتک هم زدم احسان است؟ چرا؟ چون قضا ربک… به والدین جز احسان نمیشود کرد. ببینید این آیه تطبیق است.
من یک دفعه در نقد یکی از بزرگان اینجا که خدا شفایش بدهد الآن مریضحال است گفتم أنه الحق را همهاش تأکید میکند یعنی فقط خدا هست و غیر از خدا در جهان هیچ چیزی نیست. گفتم معنی آیه این نیست أنهالحق یعنی خدای یگانه حق است و بقیه باطل هستند و آنجا هم باز دنبال آیه یادم نیست… بعد ببینید تطبیق همه چیز را با همه چیز میشود تطبیق کرد. از موش و گربهی عبیدزاکانی میشود لیبرالیسم غرب را استخراج کرد با تطبیق! اما عبید اصلاً این مفهوم در ذهنش نبوده. من عقیدهام این است که تصوف با شیعه هم تطبیق شده و با اهل سنت هم تطبیق شده که اسلام هم تطبیق میکند اما در اصل پیدایش، من حرف شما را میپذیرم که پیدایش این چیز در میان اهلسنت است و حتی برداشت اقلیّت شیعهی آن زمان این بود که تصوف را میتراشند در مقابل امامت ما! که این امامت تراشی است و یک ولایتی درست میکنند و امام صادق علیه السلام انقدر موضع تندی گرفتند در برابر اینها که اینها را دوستان مطالعه بفرمایند اما با وصف این من نمیگویم کسی نرود چون این ربطی به دین ندارد. چطور من نمیگویم فیزیک نخوانید، بخوانید. من نمیگویم فلسفه نخوانید، بخوانید. من نمیگویم که سلوک نکنید، سلوک بکنید شاید به چیزی رسیدید و اگر رسید مبارکش هست به من هم نمیتواند بدهد نه اینکه بگویم ندهد، اصلاً هر کسی به هر چیزی رسیده یکی از ویژگیهای متفقعلیه عالم عرفان این است که تجارب عرفانی قابل انتقال نیستند.
پس بنابراین با شیعه تطبیق کردند و یا با اهلسنت تطبیق کردند اما اهلبیت من بارها تذکر دادم و از قم به من دعوت کردند راجع به عرفان اهلبیت که گفتم نام اینها را نگذارید، این کلمه را خودشان نسبت ندادند و جا نیفتاده است لااقل در فرهنگ شیعه و چرا تصوف علی نام بگذاریم؟ عرفان فاطمه نام بگذاریم؟ حتی من در آن بحثهای چند سال قبل هم که دعوت میکردند و اینجا میآمدم گفتم این بزرگهای ما را اهلالله بنامیم، علمای ما، علمای زاهد و ممتاز ما در تاریخ چه نامی داشتند؟ مقدسهای ما چه نام و عنوانی داشتند؟ چرا اخیراً مایلیم هر کسی که اهل دنیا نیست، بعضی از اینها مدرس عرفان بودند اما ما در زندگیشان سراغ نداریم اهل آن چیزهای اساسی عرفان باشند بنابراین شیخ عباس قمی یک نکتهی جالبی دارد در همین سفینة البحار زیر مادهی صوف میگوید بعضی از علمای ما یک شباهتی به عرفا دارند و عرفا هم تارک دنیا هستند و زاهد هستند و اینها هم اهل زهد هستند ولی از نظر باطن و معرفت با هم فرق دارند و فقط با شباهت ظاهری قضاوت نکنیم. اینها عرفان را میدانستند و درس هم دادند ولی ملتزم به آن مبانی و عوالم عرفانی نبودند، عرفان برای خودش عالمی دارد و به قول حافظ
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
عاشقوش بودن خودش یک عالمی است. مثلا همینجا آمده برای شما پیشنماز بشود ممکن است یکدفعه بشکن بزند و برقصد و در برود، عالمی دارد و برای خودشان حرکات و اخلاقشان فرق میکند و من هیچ وقت با چشم بد نگاه نمیکنم، ظرایف و عوالمی دارند و نکتههای جالبی دارند ولی اینها در جای خودش، من معتقدم که داخلش معرفت نیست و ذوق و حالت است. مثلاً آنهایی که اهل موسیقی هستند جسارت است در محضر دوستان و علمای ما، آنهایی که اهل موسیقی هستند، موسیقی عوالمی دارد و به آدم حال میدهد اما تو بعداً بگویی چی یاد گرفتی باید به فکر یاد گرفتن نباشی، سلوک و عالم عرفان خالی از این حالهای پر از لذت نیست اما چی گیر آدم میآید؟ من به قول هیدجی برای همشهریهایم میخوانم همان که در قسمتی از اسفار حاشیه دارد که یک شیخ زنجانی است که مجرد هم ماند و در تهران از دنیا رفت میگوید… ای عزیز من در عشق تو من جز غصه و غم چیزی ندیدم، مثل درس عرفانم که عمری این درس را خواندم و گفتم ولی چیزی گیرم نیامد.
با این وضع من میگویم شاید بعضیها چیزی گیرشان بیاید اما کار ما این است که به عنوان محقق هشدار بدهیم که کار رند و روشنی نیست. اما از نظر مسائل سیاسی و اجتماعی این به قول سعدی
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه گفتم میان عارف و عابد چه فرق بود
چه فرقی بین عالم و عابد بود که این طریق را انتخاب کردی؟
گفت آن(یعنی عارف) گلیم خویش به در میبرد ز موج این جهد میکند که بگیرد غریق را
دانش به همه سود میدهد، این من هستم که الآن حرفم را به گوش دوستان میرسانم، این چراغ مال همه است، مسلمان و کافر نمیشناسد ولی عرفان هر کسی را میکشاند یک گوشه و میگوید تو تلاش کن و این نتیجهی تلاش اگر موفق بشود فقط خودش است و به دیگران عائد نمیشود و این در دنیای قدیم ما مهم نبود، در چهار پنج قرن پیش و در جامعههای امروزی ما مثلاً 60 سال پیش هر کسی که منزوی میشد، میشد ولی الآن دنیا دنیایی است که هر کسی یک عضو فعال باید باشد و لذا یکی از بزرگترین اشکالهای برتراند راسل به مسیحیت این است که مردم را فردگرا میکند، مردم را کاری میکند که به دور خودشان طواف کنند تا آخر عمرشان در صورتی که جامعه باید فعال باشند و سیاسی باشند و بنابراین امیدوارم در این باره همه با هم دست به دست هم بدهیم و مسئله را روی علاقه و تعصب و احساساتمان اسیر نشویم و یا به خاطر مصالحمان درگیر نشویم که من اینطوری حرف میزنم دفعهی بعد ایشان دعوت نمیکند، خب نکند، هر وقت گرسنه مردم بدان که أجلم آمده و خلاصه عزرائیل به هر صورتی در میاد و یک جایی هم به صورت گرسنگی درآمد و من را کشت. حرفمان را بزنیم و به دیگران هم اجازه بدهیم حرفشان را بزنند چون مطلب با تبادل افکار روشن بشود اگر من متکلم وحده بشوم و شما متکلم وحده بشوید، آقای خسروپناه متکلم وحده بشود ممکن است کلاه سر مردم برود ولی اگر هر کسی متکلم وحده شد یک متکلم دیگر هم آنطرفش ایستاده به نوبت، یک ذره روی حرفهای خودش حساب میکند پس بنابراین هم نگران نباشیم و حرف بزنیم و جامعهی ما هم جامعهی خوبی است که برخلاف بعضیها همهاش میگویند نمیگذارند، ما تا به حال یک تلفن هم ندیدیم که بگویند این همه تو عرفانی میگویی یا غیرعرفانی میگویی یک گلایهای از من بکنند که این را چرا گفتی؟ ما بیاییم حرفمان را بزنیم، درد دلمان را بگوییم و از آنطرف هم به دیگران هم حق بدهیم و روی حرف دیگران هم دقت کنیم نه اینکه بشنویم از این گوش و از آن گوش رد کنیم و برویم به سراغ آن چیزی که خودمان انتخاب کرده بودیم.
نکتهی دیگری که عرض کنم و زیاد وقت این نوبتم را نگیرم بیاییم حساب مشایخ عرفانی را از اهلبیت جدا کنیم، ببینید من قبل از گفتن این حرف یادم نرود ان شاءالله به شما یک نکته میگویم که من اهل تفکیک نیستم، من نه با عرفان مخالفم و نه با فلسفه، من فلسفه را نقد میکنم تا فلسفهی امروزیمان را داشته باشیم، این فلسفه فلسفه است و بزرگ و خوب است ولی برای همیشهی تاریخ ما نیست. این قرآن ما نیست و اسفار ملاصدرا است و ملاصدرا هم انسان بوده مثل من و شما و ممکن است یک چیزی را فهمیده و یک چیزی را نفهمیده باشد. من با اهل تفکیک فاصله دارم و نمیخواهم فلسفه نداشته باشیم، عقلانیت نداشته باشیم. من میخواهم فلسفهی قوی داشته باشیم، امروز تهاجم شبهات است و حوزه باید دو سوم نیروی خود را صرف مسائل فکری و پاسخگوی به مشکلات بکند و یک سومش مشغول همان بحثهای اصول و فقه و اینطور چیزها باشد، خیلی تهاجم است بی حد و حساب… من تفکیکیوار نمیگویم که اهلبیت بگویید و دیگر هیچی نگویید، نه فلسفه هم بخوانید و فلسفه را داشته باشید و عرفان هم بخوانید ولی بداند که بالأخره چیزی گیرش میآید یا نه؟ حالا یکی عاشق است چشم ببندد و برود جلو، خوب برود اما اهلبیت چند نفر هستند، ما چهارده معصوم داریم، پانزدهتا نداریم ولی مشایخ در همین قم و تهران شما 500 تا آدم مدعی قطب زمان است و اینها را با هم قاطی نکنیم و معصوم صفات ویژهی خودش را دارد
مولوی می گوید: از هزاران زان میان یک صوفی اند
و از صوفیه اگر از یک میلیون یکیاش راست بگوید واقعاً باید دستش را بوسید. پس اهلبیت را قاطی نکنید و حرمت و حریم این چهارده نفر را نگه داریم. ولایت علی کجا و ولایت مشایخ کجا؟ من میگویم زبان قرآن روشن است مثل این آب و خاک ولی میکروفون درآوردن از این آب و خاک کار هر انسانی نبود و زمان قرن پنجم این را نداشتیم که انسان امروزی درآوردند و قرآن هم مثل آب و خاک برای ما روشن و زلال است اما ما باید توجه کنیم.
یک جایی میگوید از زبان حضرت لقمان که شرک ظلم عظیم است، یعنی چی؟ مفسرین اکثراً گفتند که انسان با شرک به خودش گناه میکند، ظلم یعنی گناه در صورتی که فیلسوفان سیاست امروزه رسیدند که در طول تاریخ بزرگترین منشأ و منبع ستم برای انسانها شرک بوده و شرک اینکه عدهای خودشان را خدا کردند و یا بچهی خدا کردند یا جانشین قدرتمند خدا کردند و ما اگر اهلبیت را رها کنیم و دچار اینها بشویم…
ابن عربی تصریح دارد که قطب ربّ للعالم و عبد لله فقط و بین او و خدا فقط در صفت وجوب فرق است و إلا بقیهی صفات مساوی است.
من باز نمیگویم اینها دروغ است و شاید راست باشد و شما تحقیق کنید و نباید از من تقلیدی بشنوید اما اهلبیت حساب دیگری دارد و کم هم هستند و چهاردهنفر بیشتر نداریم و حرمت اینها را داشته باشیم و اینجا قطار قطار مشایخ هستند و همهشان هم مدعی، مدعی بیحساب.
برای شادی خاطرتان میگویم یکی از اینها که یک مقدار عوالم اینطوری داشت یکدفعه آمده بود و من در کردستان بودم و آمده بود دیدن من و گفت فلانی من دیشب در محضر الهی بودم و از حضرت حق دربارهی شما سؤال کردم فرمودند من به او اختیار مطلق دادهام، گفتم خودت را یا من را دست انداختی؟ خدا به من قدرت مطلق داده باشد الآن من اینجا نبودم که، من جای او بودم در بالا. التماس دعا دارم و ببخشید اگر طول دادم.
استاد خسروپناه:
بسم الله الرحمن الرحیم من بخش اول مبحث اولم را ارائه کردم و مراحل را ذکر کردم و فکر میکنم از این نقدهایی هم که شد ضرورت توجه به این مراحل معلوم است، چون وقتی داریم نقد میکنیم و میگوییم تصوف تأویلی هستند و تأویل یعنی تفسیر به رأی، بله قطعاً در گروهی از صوفیان تأویل را به معنای تفسیر به رأی میگرفتند و تفسیر به رأی داشتند اما آیا همهی کسانی که معتقد به تصوف عرفان هستند تأویل را به معنای تفسیر به رأی میدانند؟ این معلوم میشود نگاه گزینشگرانه اگر به تصوف داشته باشیم بله، یک نقدی وارد است اما این نقد را تعمیم بدهیم و بگوییم همهی صوفیان این گونه هستند به نظرم این بیتوجهی به همان مراحلی است که خدمتتان عرض شد یا مثلاً گفته شد همهی صوفیان خردستیز یا خردگریز هستند. یک کسی مثل ملاصدرا که طرفدار تصوف است و تصوف و عرفان را قبول دارد و جهلهی صوفی را قبول ندارد و کسر اصنام جاهلی را در نقد آنها مینویسد. آنکه استدلال عقلی را قبول دارد و به کار میبرد و حتی برای مدعیات عرفا، حالا میگویید ما قبول نداریم که موفق نبودند و حالا اگر اینطوری بخواهیم استدلال کنیم یک فیلسوف هم به یک متکلم میگوید آقای متکلم تو هم این استدلالت درست نیست پس متکلمین ناموفق هستند، اینکه نمیشود. یعنی اینکه مثلاً فرض کنید یک فیلسوفی استدلال کلامی یک متکلم را قبول نداشته باشد، میتواند نتیجه بگیرد که متکلمان ناموفق هستند در استدلالی کردن مباحث؟ حتماً باید آن مراحل را توجه کنیم و اگر نکنیم ما نمیتوانیم تصوف را علمی بحث کنیم و آن وقت مجبوریم گزینشی حالا چون یک کسی خیلی ذوب در تصوف هست همهی تصوف را مثبت ببیند و آسیبهایش را نبیند و آن کسی هم که از اول قسم خورده تصوف را قبول نداشته باشد کل تصوف را رد میکند و لذا آن مراحل را باید دید.
من با توجه به این مراحل چندتا از امتیازات تصوف را عرض بکنم از نظر خودم و چندتا هم از آسیبهایش را سریع عرض کنم. به نظرم یکی از امتیازاتی که بخشی از مراحل تصوف نه کل تصوف داشته نگرش هستیشناسانه است و اینکه توانست ماسوی الله را وجود فقری بداند، ما سوی الله را تجلیّات حق بداند من به نظرم این دستآورد بزرگی است. یا ایها الناس أنتم الفقرا إلی الله والله هو الغنی الحمید را چطور میخواهیم معنا کنیم؟ وأعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه را چطور میخواهیم معنا کنیم؟ حالا اسم این را بگذاریم وحدت وجود اینها را کار ندارم، بنده از قضا معتقد به کثرت وجود هستم اما معتقد به وجود فقری هستم یعنی وجود را حقیقتاً تقسیم میکنم به وجود مستقل و رابط حالا در جای خودش ولی این توجهی که بخشی از تصوف و عرفان به ما داده است نسبت به وجود فقری و تجلی دانستن ماسوی الله این نگرش بسیار مهمی است که به نظرم یک امتیاز است.
تصویری که تصوف از انبیاء داده عزیزان تاریخ را ببینید، اگر تصوف همین تصوف اهلسنت که بنده منتقدش هستم اگر نبود، همین تصوفی که پیوند با تسنن دارد اگر نبود چه چهرهای از پیغمبر، اهل حدیث متأثر از اسرائیلیات از انبیاء ارائه میکردند از شخص حضرت ختمیمرتبت؟ سیرهنویسانی مثل طبری ببینید چه چهرهای از پیغمبر ارائه میکند اما وقتی که میآید دست عرفا و شخصیت پیغمبر و انبیاء را معرفی میکنند همین فصوص ابن عربی فصل حکمة إلهیه فی کلمة آدمیه بعد شیث نبی را و بعد نوح نبی را که 27 پیغمبر را تا حضرت ختمی مرتبت بحث میکند کلمة حکمة فردیه فی کلمة محمدیه.
اینکه یک جایی حاشیه داریم و نقد داریم، امامی هم که به گورباچوف میگوید ابن عربی را بخوان در تعلیقاتش نقدهایی دارد بر ابن عربی و قطعاً همانطوری که فرمودند آقای دکتر یثربی ما باید مرتب تکامل بدهیم فلسفه را که پاسخگوی مسائل زمان باشد اما چهرهای که متصوفه از انبیاء ارائه کردند را بگذارید ولو ممکن است ما نسبت به آن چهره هم حاشیههایی داشته باشیم با چهرهای که سیرهنویسان و اهل حدیث از انبیاء ارائه کردند. اصلاً چیزی از دین باقی نمیماند در فضای اهلسنت. حالا این نکته هم در عرفان ادبی است و هم در عرفان نظری این امتیاز.
یا جایگاهی که برای اهلبیت ذکر کردند. شخصی مثل علی بن عثمان هجویری، بله نگاهی که ما شیعه نسبت به اهلبیت داریم با نگاه متصوفهای که تعلقی به اهلبیت دارند متفاوت است ولی علی بن عثمان هجویری در کشفالمحجوبش میآید از أمیرالمؤمنین تا امام صادق علیه السلام را به خوبی تبیین و معرفی میکند که اشعارش را در همین شهر لاهور در مزارش به دیوار حکاکی کردند. مسئلهی ولایت را تبیین میکنند و حالا اینکه میگویند اینها خودشان را ولایت چیچی میدانند. ببینید اولاً آنچه در عرفان نظری تبیین شده در باب ولایت یک ختم ولایت مطلقه دارند و یک ختم ولایت کلیهی محمدیه دارند و یک ختم ولایت جزئیهی محمدیه دارند که این را تقسیم کردند و بعضی از متصوفه میگویند ولایت شمسیه و ولایت قمریه. میگویند آن ولایت مطلقه، ختم ولایت مطلقه عیسی نبی است. ختم ولایت کلیهی محمدیه میگویند أمیرالمؤمنین تا امام مهدی. نام میبرند فتوحات جلد سوم ابن عربی میگوید علی أن ختم الأولیاء شهیدوا و عین إمام العالمین فقیدوا هو القائم المهدی من آل احمدی هو الصارم الهندی حین تبیدوا .
ببینید عزیزان باز من میگویم برای اینکه دوستان خیال نکنند بنده نگاه ابنعربی را به اهلبیت کامل میدانم، نقد دارم ولی میگویم این بعد را ببینید، ببینید اینکه ابن عربی میگوید من ختم ولایتم، میگوید ختم ولایت جزئیهی محمدیه که در هر زمانی یک کسی است. من ان شاءالله در بخش آسیبها وقت نیست، یکی از اشکالاتم این است که برای این قصه یک روششناسی دقیقی نیست لذا هر بقالی ممکن است بگوید من همان ولایت جزئیهی محمدیه را دارم، همان آسیبی که الآن در جامعه میبینیم و به قول آقای دکتر که فرمودند 500 نفر آدم مدعی میشوند. ما یک بحث معرفتی داریم و یک بحث مصداقی داریم و حالا آن بحث معرفتی را چطور تکمیل کنیم که دچار این مشکلات مصداقی نشویم بحث دیگری است.
آخرین امتیاز را هم عرض بکنم و بعد چندتا ایراد و اشکالات و آسیبهایی که هست را عرض بکنم. بحث خدمات توسعهی اسلام توسط تصوف را جدی بگیرید و سر سری از آن نگذرید و به این سادگی هم نیست که بگوییم اینها چون به هر رنگی سبقهای پیدا میکنند لذا میرفتند آنجا اینطور میشدند، نه آقا اینطور نیست. قصه خیلی عمیقتر از این حرفهاست و نقشی که تصوف در تشیع شیعه داشته. اگر تصوف در ایران نبود حکومت تقریباً پنجاه سالهی سربداران شکل میگرفت؟ حکومت مرعشیان شکل میگرفت؟ حکومت صفویه شکل میگرفت؟ وقتی شاه اسماعیل در تبریز است یک سوم تبریز شیعه هستند و دو سوم اهلسنت هستند و این هم نیست که بگوییم با زور شمشیر اینها را شیعه کردند، من میخواهم بگویم همین تصوف زمینه را فراهم کرد یعنی اگر تصوف نبود آن نگاهشان به اهلبیت و بحث انسان کامل و خلیفة الله نبود قطعاً آن نگاهی که سیرهنویسان و اهلحدیث به پیغمبر و اهلبیت داشتند زمینه فراهم نمیشد که این تقرب حاصل بشود و کمکم تشیع پدید بیاید. این را نباید نادیده بگیریم. ولذا البته شاهطهماسب که خودش جزء همین طریقت است به محقق کرکی نامه مینویسد و میگوید آقای محقق کرکی بلند شو بیا اینجا، نامهی مفصل و فرمانیه و این حدیث مقبوله عمر بن حنظله را برایش مینویسد فإنی قد جعلت علیکم حاکما و أنا من عمّالک ، اینها را ببینیم و توجه داشته باشیم حالا یک بخشهایی از تصوف ایرادهایی دارد بیاییم تعمیم بدهیم و آن زمینههای مثبت را نبینیم.
اما چندتا آسیب را سریع عرض کنم به نظر من آسیب اول عرفای ما اینکه میگویم عرفای ما یعنی حتی در عرفای شیعه، یعنی حتی در عرفان حِکمی که ملاصدرا و بعدش ادامه پیدا کرد به نظرم هنوز موفق نشدند یک تنقیح کاملی از روش شهودی ارائه بدهند ولی میگویند این شهود را عرضه کنیم به قرآن و عرضه کنیم به روایات معتبر اگر موافق نبود و یا اگر موافق بود بپذیریم و یا مخالف نبود بپذیریم و رد نکنیم اما اینها خیلی ناقص است و من تأمل کردم واقعاً بحث روش شهودی را به نظر من یکی از علتهایی که جهلهی صوفیه پدید آمده و هر کسی مدعی قطبیت و دکان و بازار هست یکی از علتهایش همین تنقیح نشدن روش شهودی است.
پیشنهاد بنده این است که روش شهودی باید در ادامهی روش اجتهادی باشد لذا معتقدم روش شهودی معتبر است و ارزش دارد و حال و ذوق نیست، معرفت است و اگر اینطور باشد علم حضوری را هم میگذاریم کنار، اما اگر روش شهودی پشتوانهاش روش اجتهادی که روش اجتهادی خودش روش نقلی و عقلی است، اگر در ادامهی آن قرار بگیرد به نظرم میتواند آسیبها را حل کند لذا کسی میتواند آن ولایت جزئیه را پیدا کند که فقیه باشد، یعنی تا فقیه نشده است نمیتواند عارف بشود، او میتواند دستگیری کند و راه را نشان بدهد مثل فقهای متعددی که مرجع تقلید هستند و اشکالی هم ندارد و آنجا هم ما فقهایی داشته باشیم که عارف باشند و راهنمایی بکنند و به نظرم در بحث روش یک آسیب جدی دارند که باید به آن بپردازیم.
آسیب دیگر که این آسیب بیشتر در تصوف اهلسنت هست که اینها تعلق به اهلبیت پیدا کردند و از معارف هم استفاده کردند و در بحث جبر و اختیار بعضی از متصوفه میگویند حق با جعفر صادق علیه السلام است، بعضی از متصوفه اهل سنت است که فرمود لاجبر ولاتفویض بل امر بین الأمرین آقایان متصوفهی اهل سنت شما که رفتید در فضای اهلبیت استفاده کردید بعد این را چطور میخواهید جمعش کنید با حنفیه، با شافعیه، با مالکیه. شما اگر پذیرفتید بپذیرید که وقتی پذیرفتید دیگر نوبت به مصالح مرسله نمیرسد که مالکیه استفاده کردند. دیگر نوبت به قیاس نمیرسد که پذیرفتند. این یک نقص است و به هر حال این در واقع نقص در بهرهوری از آموزههای اهلبیت است.
آسیب سوم نگرش سلبی حداکثری که بخش قابل توجه از تصوف نسبت به دنیا دارند که خیلی تأثیر منفی بر تمدن گذاشت.
زان که جانی کان ندارد هست پست این سخن حق است و صوفی گفته است
او ز حیوانها فزونتر جان کند در جهان باریککاریها کند
مکر و تلبیسی که او داند تنید آن ز حیوان دگر ناید پدید
جامههای زر کشی را بافتند درّهها از قعر دریا یافتند
خردهکاریهای علم هندسه یا نجوم و علم طبّ و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخور است که عماد بود گاو و اشتر است
بحر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این بیجان رموز
ببینید این نگاه به طبیعت و دنیا نتیجهاش این شد که غزّالی هم منشأ آن شد که در کتاب المنقذ مطرح کرده و نتیجهاش این شد که تمدنی که علم و فلسفه و ریاضیات و طبیعیات رشد پیدا میکند از قرن ششم کمکم افول پیدا میکند و اوج افول تمدنی ما در بخشی از تمدن از قرن ششم تا قرن نهم است و اصلاً علت اینکه مغولها آمدند و موفق شدند به نظرم این نگرش صوفیانه بود که آسیب زد، این نگرش خیلی ضربه زد البته در خوشنویسی و معماری و ادبیات اوج ادبیات فارسی ما همین قرن هفتم و هشتم است که در این زمینه رشد کردند ولی در زمینههای علمی دیگر افول بود چون این نگرش بود و این نگرش به نظرم در ادامه هم حتی استمرار پیدا کرده و آخرین عرضم را بگویم.
آخرین آسیب امروزه، امروز که میگویم یعنی از قرن دوازدهم قمری یک اتفاق جدیدی در تصوف اهل سنت افتاده و آن پیوند تصوف با سلفیگری است و ادامه هم دارد. شاه ولی الله دهلوی متولد 1114 قمری است، محمد بن عبدالوهاب متولد 1115 قمری است و هر دوتا مکه درس خواندند و شاه ولی الله دهلوی میرود هندوستان تصوف را با سلفیگری پیوند میزند که بعد پسرش شاه عبدالعزیز دهلوی که متولد 1159 است آن کتاب تحفه أثنیعشری را مینویسد و دوازده باب به نقد تشیع و چه ضربههایی و چه نزاعهایی بین شیعه و سنی پدید آوردند و بعد ادامه پیدا کرد و من با یکی از این اقطاب قادریه پاکستان سه ساعت بحث داشتم و ایشان یک کتابی نوشته بوده که صد صفحهاش در نقد شیعه بود و متأثر از ابن تیمیه بود و بعد از سه ساعت البته الحمدلله متوجه شد، ایشان به شدت منتقد تشیع، از کجا آمده؟ این یک تهدید خطرناکی است که الآن شما حتی در مالکیهایی که به شدت محبت اهلبیت دارند متأسفانه تأثیرات سلفی ایجاد شده و ما شیعیان باید تلاش کنیم و نگذاریم صوفیهی اهلسنت گرفتار سلفیگری بشود و این با نگاه سلبی امکان پذیر نیست و باید با یک نگاه همدلانه بتوانیم آنها را از این آسیب نجات بدهیم.
استاد سبحانی:
حضرتعالی نکات خوبی را فرمودید. یک نکتهای چون نکاتی که فرمودند ناظر به عرایض بنده بود یکجوری میخواهم نزدیک بشوم به جمعبندی کل فضا، در بخش اول که بخش تمدنی و فرهنگی بود هم جناب استاد یثربی و هم جناب استاد خسروپناه نکاتی را گفتند و من در آنجا هیچ بحثی ندارم و تقریباً همراه هستم و اینکه ما به هر حال تصوف را به عنوان یک ذوق و حس و به عنوان یک حرفه بپذیریم، حال شخصی یک فرد است که شعر میگوید و عشق دارد و یکی به موسیقی علاقه دارد این هم حتماً یک روحیات عالی و متعالی است و ریشهاش هم برمیگردد به فطرت انسان این بحثی نیست. در حوزهی فرهنگی و تمدنی هم تصوف هم در واقع آسیبها داشته و هم آورده های متعددی داشته که آن هم در جای خودش باید تحلیل بشود که اشاره فرمودند هم سقوط بخشی از تمدن اسلامی مرهون تصوف است و البته ربطی به غزّالی هم ندارد و از آغاز تصوف بود و غزّالی چون حاکم شد در دورهی سلجوقیان توانست آن اندیشهی صوفیانهی گذشته را انتشار بدهد و إلا تصوف جوهرهاش همین ضدیّت با علم و دانش بوده است که این را من قبول دارم یک جایی سقوط و یک جایی هم حتماً در توسعهی تشیع و توسعهی فرهنگ اسلامی و در حوزههای معماری و أمثال اینها مؤثر بوده و اصلاً حوزهی فرهنگی و تمدنی یک داستانی است که ارزشداوری هم در آن نیست و باید رفت دید و واقعیتها را نگاه کرد و بر اساس واقعیتها داوری کرد لزوماً اگر یک نحلهای سبب سقوط شدند دلالت بر نادرستی اندیشههای آنها نیست و اگر یک نحلهای هم موجب توسعهی تشیع یا اسلام شدند دلیل بر درستی کار آنها نیست که این یک کارکرد فرهنگی و تمدنی است که باید به درستی داوری بشود.
همهی سخن من و سخن عزیزانمان در این دورهی أخیر در آن دو حوزهی بعد است، آیا ما واقعاً نظام فکری صوفیانه یا برنامهی عمل آنها را به عنوان یک الگو و به عنوان یک نظام موفق میتوانیم بپذیریم؟ دوم در مقایسه میان این نظام فکری و برنامهی عمل و آن چیزی که در اسلام و فرهنگ دینی وجود دارد آیا نوعی انطباق وجود دارد یا تغایر جدی است؟ اینجاست که ممکن است یک مقداری اختلاف نظر بین عزیزان رخ بدهد.
من چندتا نکتهی کوتاه میگویم که شاید یک کمی نزدیک کند ما را و یک مقداری فضای جلسات آیندهمان را مشخص کند که بنا داریم ان شاءالله این نشستها را ادامه بدهیم. ببینید وقتی من میگویم صوفیان به لحاظ معرفتشناسی باید به تفسیر به رأی روی بیاورند دلیلم این نیست که بروم سراغ تاریخ و بگویم اینجا تفسیر به رأی کردند و آنجا نکردند که ما را ارجاع بدهیم به اینکه در این دوره بوده و در این دوره نبوده، من میگویم بنیاد معرفتشناسی صوفیان تفسیر و تاویل را میخواهد. اساساً کسی که به لحاظ معرفتشناسی معتقد است دریافت حقیقت امری باطنی است و یک سلوک شخصی است فرمودند جناب آقای دکتر، یافتههای یک عارف قابل انتقال به دیگری نیست، وقتی شما اساس حقیقت و شناخت را بر یک معرفت باطنی شخصی گذاشتید و خود حضرتعالی هم فرمودید ما هنوز شهود عرفانی را تنقیح نکردیم این معنایش این است که باب تأویل را بگشاییم، نه بگشاییم واجب بدانیم که ظاهر را باید عوام تمسک کنند و باطن را بدهیم دست عارفانی که به حقیقت رسیدهاند و آن ظاهر و باطن هم لزوماً هیچ ارتباطی با هم ندارد. وقتی حضرتعالی میفرمایید به خوبی که حالا ما بیاییم شهود را بعد از اجتهاد دینی اعم از عقلی و نقلی مطرح کنیم من سؤالم این است که کدام شهود؟ ما سخنمان در باب شهود عارفان است. شهود عارفانی که هیچ رقیب معرفتشناختی برای خودش قائل نیست و به محض اینکه شما شهود عارفان را قید زدید این شهود دیگر شهود عارفان نیست. مگر محدثان ما و مگر متکلمان و فیلسوفان ما منکر شهود بودند؟ مگر ما اساساً میتوانیم نوعی معرفت باطنی را انکار کنیم؟ سخن در شهود متصوفه است. صوفی معتقد است تنها یک منبع شناخت است و آن منبع برتر است.
من سؤالم این است که اگر من گفتم شهود بعد از اجتهاد اگر گفت من شهودم خلاف اجتهاد درآمد چه کنم؟ اجتهاد کردم بر اساس اصول و رسیدم به یک نکتهای و الآن شهود میکنم و شهود هم مغایر است، شهود را مقدم بدانم یا اجتهاد از نصّ را یا اجتهاد عقلی را؟ اگر شما گفتید اجتهاد عقلی و اجتهاد بر نصّ مقدم بر شهود است یعنی شما صوفی نیستید مگر اینکه تصوف را چیز دیگری معنا کنید. تصوف میگوید عند التزاحم و عند التعارض میان معرفت شهودی و معرفت عقلی و معرفت اجتهادی حتماً شهود مقدم است.
وقتی من میگویم خردستیز است نمیخواهم بگویم خردستیز است و دوتا شاهد از اینطرف و آنطرف بیاورم بلکه میگویم بنیاد اندیشهی صوفیانه بر خردستیزی استوار شده، وحدت وجود شخصی حالا من وحدت شهود را میگذارم کنار که بعضی از عارفان و صوفیان داشتند میآیم روی این متمرکز میشوم، آن چیزی که به هر حال میگوییم آمده، تنقیح هم شده و عقلانی هم شده و شده وحدت وجود شخصی، وحدت وجود شخصی معنایش یک وحدت بسیط محض در ساحت وجود است و حضرتعالی هم به خوبی اشاره کردید و این پیشرفت است اما پیشرفت معرفت است و برونرفت از تصوف. وقتی ما میگوییم وجود فقری قائلیم و ما قائل به کثرت در وجودیم یعنی در مقابل تمام أقوال عارفان و صوفیان ایستادیم از متقدم تا متأخر. پس معلوم است ما آن چیزی که میگوییم خردستیزی درست است. واقعاً وجود فقری درست است. ببینید وقتی ما میگوییم ملاصدرا، ملاصدرا نباید با نظر عارفان یکی بدانیم، خود ملاصدرا در اسفار تا مادامی که در وحدت تشکیکی سخن میگوید که وحدت وجود عام است این استدلال میکند، ثابت میکند به برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین و به محض اینکه ملاصدرا از وحدت تشکیکی میخواهد وارد وحدت وجود بشود میگوید این کشف عرشی است و تیتر هم میزند. ده صفحه استدلال میکند و میگوید من در یک برهان نیّر عرشی یافتم در شهود، به اینکه علت و معلول بیخود و باطل است و جهان یک واحد بسیط بیشتر نیست و هیچ کثرتی هم نیست.
هیچ جایی ما در ابنعربی ندیدیم بر وحدت شخصی وجود استدلال کند. بله پارهای از کسانی از ملا عبدالرزاق به بعد در سنت ابن عربی تلاش کردند ولی خود آنها هم به صراحت گفتند تمام این بیانهایی که ما میگوییم استدلال بعد از شهود است و گفتند ما استدلال میکنیم برای اینکه عوام سالک در مرتبهی اول هنوز عقلش کار میکند و به مرحلهی شهود نرسیده، عرفان نظری در عبارت صریح ابن عربی و شارحان فقط برای این است که ذهن را آماده کند و انسانهایی که هنوز با عقلشان دارند میاندیشند راضیشان کند که یک حقیقت بالاتر از عقل هم هست و إلا شما بیایید در وحدت وجود شخصی بین وحدت و کثرت چطوری قابل جمع است؟ میگویید وجود واحد بسیط محض عین حقیقت وجود مقابلش عدم است و تمام نظام عالم هم هست یعنی تحقق دارد یعنی همهی نظام عالم کثرت در مرحلهی عدم است و ما یک وجود واحد بسیط محض داریم و خود عارفان اینجا که میرسند میگویند شما شهود نکردید، گفتیم تا آماده بشوید. آخر خطش این است که اگر بیایید پای سلوک بنشینید شهود میکند.
من عرضم این است در عین حالی که سخن عارفان و صوفیان را باید دید حتماً به آن بخشهایی که تأمل ورزیدند ما روی آنها تأمل بورزیم و بخش تمدنی را فعلاً کنار بگذاریم و ایراد من اساسش به بنیاد معرفتشناسی و روششناسی صوفیان است و احساسم این بود که فرمایشات اخیر جناب آقای دکتر خسروپناه هم خیلی نزدیک شد به این بحث یعنی ملاحظاتی که داشتند ما را خیلی نزدیک کرد به یک فضای بهتری برای گفتگو و ان شاءالله به نظرم این بحث میتواند با حضور اساتید دیگر ادامه پیدا کند.
اگر اجازه بفرمایید من این سؤالات را خدمتتان عرض کنم و استفاده کنیم. بفرمایید اگر نکتهای دارید تا من دستهبندی میکنم بفرمایید.
استاد خسروپناه:
بله من دو سه تا نکته در فرمایشات استاد سبحانی، ببینید کارکردها را نمیشود از معرفت جدا کرد و من واقعاً این را نمیفهمم که مثلاً بگوییم یک نظام جهانبینی و ایدئولوژیک کارکرد مثبت داشته یا منفی داشته و این کارکرد هیچ ربطی به اندیشهاش نداشته من این را به لحاظ تاریخ علم و تمدن نمیتوانم این را بفهمم. قطعاً یک رابطهی وسیعی بین موفقیتها و شکستها از یکطرف و اندیشهها از طرف دیگر وجود دارد. نکتهی دوم ببینید من نظر خودم این است که من عرفان حِکمی فقهی را معتقدم الگوست. بله عرفانی که مبتنی بر حکمت و فقاهت نباشد من این را الگو نمیدانم حالا این چی است؟ اصولش چی است؟ مبانیاش چی است؟ ان شاءالله در مباحث بعدی. اینکه بنیان معرفتشناسی عرفان تأویل است درست است اما هر تأویلی که ملازمه ندارد با تفسیر به رأی. خودشان توضیح دادند که تأویل چی است. اینکه ببخشید من بروم بگویم که تأویل را خودشان گفتند و بعد من بنشینم و تأویل را تفسیر کنم به تفسیر به رأی و بعد بگویم چون اینطوری است من لازم نیست بروم تحقیق کنم ببینم تفسیر به رأی داشتم یا نداشتم. تأویل معانی دقیقهای دارد که باید چند ساعت بنشینیم و بحث کنیم که تأویل عرفا چی است.
آقای دکتر سبحانی وارد بحث هستیشناسی وحدت وجود شدند و من اصلاً بحث ما این نیست، من خواستم به نوعی امتیاز از وجود فقری بپردازم و اشارهای کنم ولی آقای استاد سبحانی وجود عرفا را میگیرد اما وقتی که میخواهد نقدش کند از عدم به معنای فلسفی استفاده میکند. وجود، عدم، جوهر، ماهیت، عرض در فلسفه غیر از عرفان است. این غلط است که بگوییم اگر ما سوی الله عدم است که شما عرفا میگویید، پس همهی عالم کشک است؟ این عدم عرفانی غیر از عدم فلسفی است.
استاد سبحانی:
میشود در یک جمله توضیح بدهید فرقش چی است؟
استاد خسروپناه:
بعضیها اشکال گرفتند که حالا که عدم است پس ما سوی الله هم که نیست چون اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین محال است هر چیزی یا هست یا نیست، وقتی شما میگویید الوجود واحد لاشریک له بقیه باید بشود عدم، عارف هم میگوید عدم ولی آن عدم که مطرح میکند و آن وجودی که دارد ذکر میکند وجود استقلالی است و همان عدم را مترادف میگیرد با وجود ربطی …
استاد سبحانی:
جناب آقای دکتر یک آدرس از یک کتاب عرفانی بدهید که منظور از عدم وجود ربطی است.
استاد خسروپناه:
فراوان است. من اگر میدانستم موضوع بحثمان این است آدرسها را میآوردم.
استاد سبحانی:
پس ان شاءالله جلسهی آینده این بحث را بکنیم.
استاد خسروپناه:
ببینید حالا کسی وجود رابط را قبول ندارد بحث دیگری است اما ملاصدرا صریحاً میگوید وجود مستقل و وجود رابط به لحاظ معنای وجود اشتراک لفظی است، اشتراک لفظی چون … دوتا معنا دارد.
استاد سبحانی:
فرق بین وحدت تشکیکی و وحدت شخصی در اینجا چی میشود در این مبنا؟
استاد خسروپناه:
الآن میخواهید وارد بحث هستیشناسی بشویم.
استاد سبحانی:
نه نکتهای که میفرمایید با توضیحاتش بگویید.
استاد خسروپناه:
نه آقای سبحانی من عرض میکنم یک جلسهای باشد که دربارهی هستیشناسی عرفا بحث کنیم. من میخواهم بگویم، ببینید خیلی عذر میخواهم حقیر بک بچه طلبه هستم، یک حاشیهها و نفهمیهایم دارم و یک حاشیههایی هم نوشتیم بر بحثهای ابن عربی. اما عرضم این است که اول ببینیم چی گفتند، شما عدم فلسفی را با عدم عرفانی یک معنا میگیرید، وجود فلسفی و وجود عرفانی را یک معنا میگیرید و اشکال میگیرید، اشکال وارد نیست. تأویل را با تفسیر به رأی یک معنا میگیرید. بله ممکن است در مکتب تفکیک یا در فلان گرایش فکری دیگر علمایی حفظهم الله مثلاً تأویل را به معنای تفسیر به رأی گرفته باشند عیبی ندارد ولی تأویل عرفانی را اول ببینیم چی است چون قرار است بحث علمی بکنیم تا کمک کنیم به تمدن اسلامی. اول این تکلیف تأویل را روشن بکنیم چی است. من قبول دارم بعضی از صوفیه تأویل را به معنای تفسیر به رای حتی نه مصداقاً گرفتند اما نه کل صوفیان، نه کل عارفان و لذا من اول بحثم گفتم مراحل را در ارزیابی تصوف خلط نکنیم و توجه کنیم به این مراحل و بعد دربارهاش داوری کنیم.
استاد سبحانی:
ممنونیم. آقای دکتر یثربی بفرمایید
دکتر سید یحیی یثربی:
ببینید آقای دکتر خسروپناه یک چیزی که متفکران مغربزمین بر آن تأکید میکنند این است که ما مفهوم و لفظ را همینطوری به کار نبریم، ببینیم آیا از این چیزی میفهمیم؟ من میگویم عمد را با جند اگر ترکیب کنید خیلی عالی میشود، ببینید شما میفرمایید این جلوه را ملاصدرا، جلوه خیلی جلوتر از عرفای ما در هند مطرح بود، در یونان باستان مطرح بود و اینها بعداً آمدهاند و من نمیگویم غلط هستند اما ابداع اینها نیستند. خلاصه میگویم و بیشتر توضیح نمیدهم و یکی اینکه از این چی میفهمیم؟ تجلی چی است؟ یک چیزی برای خودمان میسازیم. خود عرفا میگویند اینها شهود است و در عالم کثرت یعنی در عالم فرق اول هیچ کسی وحدت را درک و شهود نمیکند و همه در عالم کثرت هستند حتی صوفی، اما وقتی به عالم جمع رسید، وحدت شهود میشود و إلا چیزی نیست که الآن شما درک نکنید، ایشان درک کنند و من هم درک کنم و آقایان هم وقتی گفتیم جلوه فوراً بفهمند صوفیه چی میگویند. حالا راست و دروغش را نمیگویم ولی اینها خودشان فهمی نیست و درس عشق در دفتر نباشد.
اما نبوت و استشهاد حضرتعالی به فصوص، در فصوص دربارهی نبوت چی گفته؟ جز همان چیزهایی که واقعاً عقل هیچ آدمی قبول نمیکند مثلاً حضرت موسی به هارون بگوید که چرا با سامری درگیر شدی؟ مگر گوسالهپرستی بد است؟ گوساله هم خداست. من عرضم تمام است، من میگویم در میان تأویلات عرفا هیچ کدام جنبهی تفسیری و جنبهی استفاده از قرآن ندارد. یک تأویلی است فقط مگر پشتوانهاش شهود باشد. مثلاً همین آیه هر چه را بپرستید همان خداست، این مگر پشتوانهاش شهود خودشان باشد. بنابراین همین اصل خیلی خوب است و ما برویم مبنا را بگیریم و یک نفری که عقل را عاجز میداند از درک حقیقت و حس را تقطعه میکند و شهود را اصل میگیرد، شهود قابل تعمیم نیست و هر چه هم بحث کنیم بر هوا بحث کردهایم.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
در پاسخ به اعتراض یکی از حضار:
به قول آقای دکتر خسروپناه باید قاطی نکنیم، رؤیا جزء شهود نیست.
شما وقتی اعتراض میکنید باید استدلال داشته باشید.
من قبول میکنم اگر شما با شهود به این مطالب رسیدهاید برای شما حجت است ولی برای من نیست. استدلالی نیست. پای استدلالیان چوبین بود و به درد نمیخورد….
استاد سبحانی:
ممنونیم از حضور همه عزیزان، پرسش ها و بحث های خوبی بود.
این نشان داد که ما نیازمند بحث های جدی هستیم و معتقدیم بحث آزاد اندیشی این است نه آن چیزی که در قالب رسمی و برای گرفتن عنوان و امتیاز انجام می شود.
ان شاء الله این نشست های آزاد اندیشی بیشتر در حوزه اجرایی شود.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بدون دیدگاه